گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ «چند فرش اول حرم آقا امام حسین(ع) را که بهتنهایی و با سرعت رفو کردم، سر انگشتان دستهایم حسابی آسیب دید؛ طوری که شبها از شدت سوزش و درد آنها خوابم نمیبرد. اما در عمرم دردی به آن شیرینی نکشیده بودم! اصلاً عشق آقا مرا مست کرده بود. با انگشتهایم حرف میزدم و میگفتم: هرچقدر میخواهید، درد کنید. اما یک وقت گلایه نکنید ها، چون به خاطر فرشهای حرم آقاست که اینطور مجروح شدهاید…» از راز جوانیِ حاج «غلامحسین ابراهیمپور دخانی» که حالا دیگر ۸۶ سال را پر کرده اگر بپرسی، حوالهات میدهد به همین عشق تمام نشدنی. به عشقی که از حدود ۲۰ سال قبل، زندگیاش را به تار و پود فرشهای حرمهای نورانی نجف و کربلا گره زد و شد بال پروازش تا عرش. برای حاج آقا دخانی اما این داستان نه از زمان تشکیل کمیته فرش عتبات عالیات بلکه از خیلی قبلتر شروع شده بود؛ از رقابت با فرزند شهیدش، از مسابقه خاصی که جایزهاش را امام حسین(ع) داد…
فرشهای کثیف و پاره، وصله ناجور حرمهای نورانی
سقوط صدام در اوایل دهه ۸۰، همان اتفاقی بود که به دعاهای عاشقان در مجالس روضه و عزاداری سیدالشهدا(ع) لباس اجابت پوشاند. دیکتاتور جنگافروز بعثی که به چاله ذلت افتاد، زنجیرهای انتظار از پای آرزومندان باز شد و زائران فوج فوج راهی کربلا شدند. حاج غلامحسین ابراهیم پور دخانی هم که یکی از همانها بود که در آن سالها کربلایی شدند، روایت داستان پرماجرایش را از تلخ و شیرینهای همان سفر خاص شروع میکند و میگوید: «سال ۸۲، ما یکی از اولین کاروانهای زیارتی ایران بودیم که در قالب یک گروه ۵۰۰ نفری راهی عتبات عالیات شدیم. دل همه ما برای زیارت پر میکشید اما اوضاع نابسامان عراق به لحاظ بهداشتی و امکانات رفاهی، حسابی کام زائران را در آن سفر، تلخ و قشنگیهای آن زیارت را کمرنگ کرد. ماجرا برای من و دوستانم که مسئولان کاروان بودیم و زائران کاستیهای سفر را از چشم ما میدیدند، سنگینتر بود. همه اینها باعث شد در طول آن سفر، حسرت یک زیارت درست و حسابی به دلم بماند. اینطور بود که من و خانوادهام همراه کاروان به ایران برنگشتیم و در عراق ماندیم.
آن روز وقتی به حرم آقا امام حسین(ع) رفتم، کلی از حرفها و زخم زبانهایی که در آن چند روز شنیده بودم و به حرمت آقا نشنیده گرفته بودم، گله کردم. دستهایم دور ضریح گره خورده بود و داشتم با آقا درد دل میکردم که یک دفعه نگاهم روی فرشهای حرم ثابت ماند. آنقدر دلم از کثیفی و کهنگی آن فرشها گرفت که گلایههایم را فراموش کردم. در همان حال گفتم: آقا! این سفر که دل ما را شکستند اما اجازه بدهید در سفرهای بعدی، بیایم فرشهای حرمتان را رفو کنم و ترتیب شستوشویشان را بدهم…»
نمونه ای از فرش های قدیمی و فرسوده حرم های مطهر در عتبات عالیات
مرغ آمین هم انگار برای زیارت آمده بود و همان حوالی در حال سلام به آقای شهیدان بود که در دم، دعای حاجی دخانی را شنید و آن را بالا برد و با مُهر اجابت برگرداند. حاج آقا مکثی میکند و در ادامه میگوید: «تازه به ایران برگشته بودیم که یکی از دوستانم به خانهمان آمد. صحبتهایمان که گل انداخت و از ماجرای درد دلم با آقا امام حسین(ع) درباره فرشهای حرم گفتم، فوری گوشی تلفن را برداشت، شمارهای گرفت و با فرد آن طرف خط درباره همین موضوع صحبت کرد. گوشی را که گذاشت، در مقابل چشمهای پر از سئوال من، گفت: مسئول ستاد بازسازی عتبات عالیات بود! خیلی از این موضوع استقبال کرد و گفت همین فردا به محل کارش بروید!… باورم نمیشد اما فردای آن روز، در ستاد بازسازی عتبات عالیات، با دریافت ۵ حکم مأموریت برای ساماندهی فرشهای عتبات عالیات (حرم مطهر امیرالمؤمنین(ع)، امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل(ع) و حرمهای مطهر کاظمین و سامرا) حاجتروا شدم.»
حاج «غلامحسین ابراهیمپور دخانی»
دیدی من هم بالاخره کربلایی شدم؟
آن روز رؤیایی، دل حاجی دخانی پر میکشید آن خبر خوب را زودتر از همه به یک نفر بدهد، به همان عزیزکردهای که زودتر از او، شیرینی رسیدن به این آرزو را چشیده بود. اینطور بود که تا پایش به خانه رسید و نگاهش به نگاه آن عکس زیبا گره خورد، توی دلش گفت: آقا مهدی! دیدی بالاخره من هم کربلایی شدم؟… حاج آقا محو تماشای عکس روی میز است که صدای من رشته افکارش را پاره میکند. از ماجرای عکس که میپرسم، برمیگردد به حدود ۴۰ سال قبل و لبخندبرلب میگوید: «مهدی ۱۵، ۱۶ ساله بود که پایش به جبهه باز شد. پیام امام را که شنید، دیگر به جای مدرسه باید سراغش را در مقر سپاه تهران میگرفتی. خیلی طول نکشید که فرماندهش خبر داد هوای جبهه رفتن به سر مهدی افتاده. فرمانده به مقرشان دعوتم کرده بود تا از من بخواهد پسرم را راضی کنم در تهران بماند و عصای دستشان باشد. اما آنقدر مهدی را قبول داشتم که برخلاف انتظار فرمانده، گفتم: من در کار آقا مهدی دخالت نمیکنم. اختیار با خود اوست.
حتی مهدی هم از این رفتار من تعجب کرد. یکی دو روز بعد از آن ماجرا، وقتی سر سفره شام نشسته بودیم، مِن مِن کنان گفت: آقا جون! به امید خدا میخوام برم جبهه… نگذاشتم جملهاش تمام شود و گفتم: اتفاقأ منم دلم میخواد برم جبهه. تا این را شنید، انگار بار بزرگی از روی دوشش برداشته شده باشد، نفس راحتی کشید. زیرچشمی نگاهش کردم و گفتم: اصلاً بذار ببینیم تو زودتر میرسی کربلا یا من؟… و بهاینترتیب، انگار رقابتی میان ما شروع شد. فردا نامه درخواست اعزام به جبهه را به مدیریت محل کارم ارائه دادم اما با درخواستم مخالفت شد و گفتند اینجا به وجودت نیاز داریم. اینطور بود که آن شب دست خالی به خانه برگشتم. اما حال و هوای مهدی، از اتفاق دیگری حکایت داشت. حکم اعزام به جبهه را که از پایگاه بسیج گرفته بود، نشانم داد و با لبخند معنیداری گفت: آقا جون! با اجازه… یعنی که دیدی من زودتر راهی کربلا شدم! خلاصه دردسرت ندهم، ۲۲ فروردین سال ۶۲، مهدی ۱۸ ساله بود که در سومین اعزامش، در عملیات والفجر یک، کربلایی شد… ۲۰ سال طول کشید تا من هم به کربلا رسیدم.»
حاج آقا دخانی در جمع اعضای گروه رفو و شست و شوی فرش های حرم
اخراجی که مقدمه عاقبت بخیری شد!
اما چرا رفو و شستوشوی فرشهای حرم؟ چرا حاج آقا دخانی چنین حاجتی را در حرم حسینی به زبان آورد؟ از ارتباطش با موضوع فرش که میپرسم، چشمهایش را میبندد و میرود به بازار تبریز در ۶۰، ۷۰ سال قبل و میگوید: «در جوانی، تکنیسین برق بودم و در تبریز مغازه داشتم. اما از علاقه اصلیام که میپرسیدی، دلم میرفت سمت بازار فرش فروشها. آنقدر به فرش علاقه داشتم و آنقدر راه و بیراه گذرم به بازار فرش تبریز میافتاد که دیگر با رفوگران فرش آشنا شده بودم. در همان نشست و برخاستها هم، رفوی فرش را از آنها یاد گرفتم. گذشت تا سال ۴۰ که به تهران آمدم و در اداره برق استخدام شدم. اما عمر کارمندیام چندان طولانی نبود. سال ۵۴، ۵۵ که رژیم پهلوی تمام کارمندان دولت را مجبور به عضویت در حزب رستاخیز کرد، عطای کار دولتی را به لقایش بخشیدم. من، مقلّد آیت الله خمینی بودم و شنیده بودم ایشان عضویت در این حزب را حرام اعلام کردهاند. بنابراین روزی که متوجه شدم قرار است فرم عضویت در حزب رستاخیز را توزیع کنند، به اداره نرفتم؛ با اینکه میدانستم این غیبت مساوی است با اخراج.
وقتی حکم اخراج را به دستم دادند، اصلاً نگران گذران زندگیام نشدم چون با همه وجودم اعتقاد داشتم روزیرسان، خداست نه عوامل حکومت… آنجا بود که برگشتم به همان فضای مورد علاقهام. به بازار فرش تهران و پیش دوستانی که در آن سالها در آنجا پیدا کرده بودم رفتم و از همان روز با حمایت آنها کارم را شروع کردم. خدا هم به کارم برکت داد و زود جای خودم را در بازار فرش پیدا کردم.»
عاشق مگر خسته میشود؟!
حالا مشتاقم از سرنوشت آن ۵ حکم بدانم؛ حکمهایی که قرار بود حاجی دخانی را به آرزوی تمام عمرش برساند. میپرسم و حاج آقا در جواب میگوید: «در حرمهای مطهر عراق انگار همه منتظر بودند کسی بیاید و فرشهایی که ۵۰ سال بود آب به خود ندیده بودند را سر و سامان بدهد. همه از من استقبال کردند و همکاری خیلی خوبی در انجام کارها داشتند. اول به سراغ فرشهای حرم آقا امام حسین(ع) رفتم. بعد از تهیه وسایل اولیه از بازار کربلا، در اولین قدم در صحن حرم شروع به رفوی ۵ فرش کردم. بعد از پایان کار رفو، فرشها را به پشت در صحن انداختم تا با تابش آفتاب، نرم شوند و در اثر تردد زائران، گرد و خاک راحتتر از آنها خارج شود. بعد از این مرحله، در پشت حرم و در محوطه باب السلام، کار خاک گیری از فرشها را با چوب انجام دادیم و در نهایت، فرشها را شستیم.
من شرط کرده بودم که همه کارها را باید در صحن انجام دهم. میدانید چرا؟ وقتی این کارها را در مقابل چشم زائران انجام میدادم، کنجکاو میشدند و به طرفم میآمدند. همین که میفهمیدند ایرانی هستم، میگفتند: ماشاالله ایران… من همین را میخواستم؛ اینکه آنها با هنر ایرانی و عشق ایرانیان به اهل بیت(ع) و خط مشی ایران بعد از انقلاب اسلامی آشنا شوند.»
حاج آقا نقل خاطره میکند و با لبخند، این برگه از دفتر خاطراتش در خادمی در محضر ارباب را ورق میزند اما قلاب ذهن من هنوز در آن چند روز گیر افتاده؛ در آن روزهایی که حاجی دخانی تک و تنها در گوشهای از صحن حرم مینشست و فرشهای قدیمی را رفو میکرد. میپرسم: سختتان نبود این مسیر را تنهایی شروع کردید و آنهمه کار سخت را دست تنها انجام دادید؟ حاج آقا انگار سئوال عجیبی شنیده باشد، ابروهایش را بالا میدهد و فوری با آن لهجه شیرین آذری اش در جواب میگوید: «سخت؟ اصلاً ابداً! عشق امام حسین(ع)، مرا مست کرده بود. آن موقع، تقریباً ۶۶ ساله بودم اما با اینکه در آن گرمای ۵۵ درجه تابستان عراق، ساعتها پای رفوی فرشها مینشستم، اصلأ احساس خستگی یا سختی نمیکردم. آقا به من بال و پر داده بود. میدانی احساسم چطور بود؟ در تمام آن روزها، انگار در حال پرواز بودم.
بگذار یک خاطره جالب برایت بگویم؛ چند فرش اول حرم آقا امام حسین(ع) را که بهتنهایی و با سرعت رفو کردم، سر انگشتان دستهایم حسابی آسیب دید؛ طوری که شبها از شدت درد و سوزش آنها خوابم نمیبرد. اما در عمرم دردی به آن شیرینی نکشیده بودم! با انگشتهایم حرف میزدم و میگفتم: هرچقدر میخواهید، درد کنید. اما یک وقت گلایه نکنید ها، چون به خاطر فرشهای حرم آقاست که اینطور مجروح شدهاید….»
هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله
درست است حاج آقا دخانی آن مسیر عاشقی را تک و تنها باز کرد اما بهعنوان موسپیدکرده بازار فرش، خوب میدانست ادامه این راه و ساماندهی کل فرشهای ۵ حرم نورانی عتبات عالیات، بهتنهایی امکانپذیر نیست و باید یک گروه ویژه برای این کار تشکیل دهد: «مأموریت اول که تمام شد، در برگشت به ایران، یک فراخوان بزرگ دادم. یک آگهی خطاب به رفوگران و قالی شویان نوشتم و گفتم: هرکه دارد هوس کرببلا، بسم الله. و ترتیبی دادم آن آگهی در بازار فرش تهران، تبریز، اصفهان، مشهد، قم، شیراز و… پخش شود. از آن روز کارم شروع شد چون خیلیها به عشق کار کردن روی فرشهای حرم آقا اباعبدالله(ع) به من مراجعه میکردند. قرار بود بهترینها را به کربلا ببرم بنابراین همه متقاضیان را امتحان و زبدهترینهایشان را انتخاب کردم و در مأموریت بعدی، با ۵، ۶ رفوگر و ۲ قالی شو و البته با همه وسایل مورد نیاز به کربلا برگشتم. اوایل کار بود و کمتر کسی خبر داشت ما داریم چه فعالیتی در کربلا انجام میدهیم. اینطور بود که تا ۲ سال، تمام هزینههای این کار را خودم با کمال میل و با جان و دل تقبل میکردم؛ از هزینه رفت و برگشت و اقامت همکاران تا هزینه تهیه وسایل موردنیاز…»
حاج آقا دخانی در حال توضیح نحوه کار دستگاه شلاق زنی فرش
از کارگاه باشکوه نجف تا غربت فرشهای سامرا…
«۲ سال تمام روی ساماندهی فرشهای حرم مطهر آقا امام حسین(ع) کار کردیم. به سال ۸۴ که رسیدیم، بخش دوم ماموریتم شروع شد. بهاینترتیب، یک گروه ۱۲ نفره از بازار فرش تبریز انتخاب کردم و کار فرشهای کربلا را به آنها واگذار کردم و خودم به همراه گروهم به نجف رفتیم تا کار ساماندهی فرشهای حرم امیرالمؤمنین(ع) را شروع کنیم. اینجا بود که کمکم یاران همدل از راه رسیدند و کمک حال ما در این مسیر شدند. در این مرحله، با کمک بازاریان و افراد خیّر، برای هرکدام از ۵ حرم مطهر، ۴ دستگاه تخصصی خریدیم که کمک میکرد کار ساماندهی فرشها با سرعت بیشتری انجام شود؛ دستگاههای خاک گیری، آب گیری، شلاق زنی و پتوشویی. کارها که روی روال افتاد، الحمدلله یک سال بعد در سال ۸۵ به لطف خدا توانستیم بهترین کارگاه فرش را در نجف افتتاح کنیم. در همان حال، از حرمهای دیگر هم غافل نبودیم. یک ماه بعد از راهاندازی کارگاه نجف، با ۲ نفر از قالی شویان به کاظمین رفتیم و ساماندهی فرشهای حرمین را شروع کردیم.»
نمونه دستگاه پتوشویی که برای کارگاه فرش حرم های مطهر خریداری شد
نوبت به روایت داستان فرشهای حرمهای نورانی سامرا که میرسد، لبخندی که در تمام مدت گفتوگو روی لب حاج آقا بوده، پژمرده میشود انگار. غم مینشیند در خانه چشمهایش و در همان حال میگوید: «اما ماجرای فرشهای سامرا، حکایت دیگری بود. سامرا اینجا هم مظلوم بود. به دلیل شرایط خاص شهر سامرا، تنهایی به آنجا رفتم، دستگاهها را نصب کردم و در همان اقامت کوتاه ۱۵ روزه، چند نفر را هم آموزش دادم تا در غیاب من بتوانند کار را ادامه دهند. البته با عنایت اهل بیت(ع)، برکات مضاعفی خارج از برنامهریزیهای اولیه ما در این مسیر نصیبمان شد. برای مثال، بعد از فعال کردن کارگاه سامرا، با کمک ستاد بازسازی عتبات عالیات توانستیم با تهیه دستگاههای موردنیاز، یک کارگاه هم در در نزدیکی سامرا برای ساماندهی فرشهای حرم امامزاده سید محمد(عموی امام زمان(عج)) راهاندازی کنیم.»
یکی از فرش های قدیمی و ارزشمند موجود در انبارهای حرم های مطهر
کشف فرش ۳۳۷ ساله در انبار حرم امیرالمؤمنین(ع)
روایت ساماندهی فرشهای عتبات، به یک شرح بینهایت میماند. هرچه پابهپای روایت حاج آقا دخانی پیش میآیی، حس میکنی انگار قرار نیست به فصل پایانی این کتاب قطور برسی. اینطور است که میپرسم: چرا مأموریت شما اینقدر طولانی شده؟ مگر ساماندهی فرشهای عتبات عالیات چقدر کار دارد؟ حاج آقا دخانی مکثی میکند و در جواب میگوید: «رفوی فرش، یک کار تخصصی و زمانبر است. به طور معمول رفوی تخصصی هر فرش، ۴-۳ ماه طول میکشد اما فرشهایی هم داریم که رفویشان یک سال زمان میبرد! به این نکته هم توجه کنید که فرشهای عتبات، فرشهای خاصی است. خوب است بدانید اغلب فرشهای حرمهای مطهر عتبات، فرشهای دستباف قدیمی ایرانی و درواقع، عتیقهاند و لازم است با دقت بسیار زیاد رویشان کار شود. برای مثال، ما فرشی در انبار حرم امیرالمؤمنین(ع) پیدا کردیم که متعلق به «ساروق» اراک بود و ۳۳۷ سال قدمت داشت.
علاوهبراین، فراموش نکنید در تمام سالهای بعد از سقوط صدام، شرایط ویژهای در کشور عراق حاکم بوده و ما به دلیل ملاحظات موجود، فقط میتوانستیم در قالب گروههای محدود ۱۰، ۱۱ نفره و برای مأموریتهای کوتاه یک ماهه به عتبات برویم. وقتی تمام این شرایط را در کنار حساسیت ما برای انجام کار با بهترین کیفیت قرار بدهید، میبینید که کار ساماندهی فرشهای عتبات عالیات نمیتوانست سریعتر از این انجام شود. شاید بپرسید چرا از نیروهای بومی کمک نگرفتیم. جواب این است که اتفاقاً برای سرعت دادن به کار، از کمک نیروهای عراقی هم استفاده میکنیم اما فقط برای شستوشوی فرشهای ماشینی.»
از صحن حضرت زهرا(س) تا مسجد کوفه با فرشهای ایرانی
اما کار کمیته فرش عتبات عالیات به ساماندهی فرشهای حرمهای نورانی محدود نماند و دستهای هنرمند و عاشق حاجی دخانی و دوستانش در این سالها فرشهای سایر اماکن مقدس کشور عراق را هم سر و سامان داده است. حاج آقا در این باره میگوید: «همه میدانند ایرانیها برای اهل بیت(ع) جان میدهند. هرکس شرایط حرمهای مطهر عتبات عالیات در ۲۰ سال قبل را دیده باشد، اعتراف میکند شرایط امروز این حرمهای مقدس با آن روزها اصلاً قابل مقایسه نیست. گروههای مختلف هنرمندان ایرانی در این دو دهه، آمدند و آنقدر با عشق و علاقه کار کردند که همان حرمهایی که در شرایط نامناسب بودند الحمدلله امروز مثل گل، تمیز و زیبا شدهاند.
حتی وقتی صحن بزرگ حضرت فاطمه زهرا(س) در حرم مطهر امیرالمؤمنین(ع) بنا شد، باز هم ایرانیها تأمین فرشهایش را عهدهدار شدند. فرشهای زیبایی به دست هنرمندان قالیباف کرمانی بافته و به این صحن هدیه شد. البته مدتی بعد، این فرشها از صحن جمعآوری و روانه انبار حرم شد. اینطور عنوان شد که این فرشهای دستباف، سنگین و جابهجاییشان سخت است. به همین دلیل، فرشهای ماشینی ۶ متری جایگزین آنها شد. البته این فرشهای ماشینی را هم یک خیّر ایرانی خریداری و به صحت حضرت زهرا(س) هدیه کرد. ما هم در این سالها کار ساماندهی فرشهای مکانهای مقدس در عراق را ادامه دادهایم. در حال حاضر در مسجد کوفه مستقر هستیم و روی شستوشو و ترمیم فرشهای این مسجد مقدس کار میکنیم.»
*روایت پرواز حاج آقا دخانی تا عرش با فرش های حرم با صدای خودش
وقتی مشتری خارجی به اشاره حضرت ابوالفضل(ع) طلب کاسب آبرومند را داد
«همیشه دعایم در عتبات این است که خدایا اگر عاشقم، عاشقترم کن… هر بار برای مأموریت راهی کشور عراق میشوم، مثل روز اول از خدا میخواهم نگذارد دست خالی برگردیم. و یقین دارم به لطف خدا، اهل بیت(ع) نمیگذارند دست خالی برگردیم. این خاندان، خیلی باکرامتاند…» نوبت به حرف پایانی که میرسد، حاج غلامحسین ابراهیمپور دخانی، مهمانمان میکند به یکی از خاطرات نابش در این سالهای خادمی در کمیته فرش عتبات عالیات و میگوید: «همان سالهای اول، قبل از یکی از ماموریتها، داشتم حساب و کتابهای مالی را انجام میدادم تا وسایل موردنیاز کارگاه فرش کربلا را تهیه کنم. دیدم یکی از طلبهایم از یکی از بازاریان وصول نشده. قبل از سفر، سری به حجرهاش زدم و موضوع را یادآوری کردم. گفت: این روزها دستم تنگ است. گفتم: باشه. همه طلب را نمیخواهم. دارم نیرو میبرم کربلا. فقط بخشی از طلب را بده که در این سفر دستم خالی نباشد. یکدفعه حال و هوای آن بنده خدا تغییر کرد. گفت: حاج آقا از شما چه پنهان، ۱۵۰ میلیون چکم برگشت خورده. همین روزهاست که حکم جلبم را بگیرند. من که دستم از همهجا کوتاه است. شما را به خدا وقتی رفتید حرم حضرت ابوالفضل(ع)، بگویید فلانی گفت: آقا! شما را قسم میدهم به آن ساعتی که خجالتزده شدید، نگذارید من خجالتزده شوم، نگذارید آبرویم برود…
ما همان روز به کربلا رفتیم. وقتی به حرم باب الحوائج(ع) مشرف شدم، عین آن حرفها را منتقل کردم. ۲ روز نگذشته، پسرم تماس گرفت و گفت: فلانی طلبتان را آورد… گذشت تا اینکه به ایران برگشتیم. ماجرا را فراموش کرده بودم اما یک روز آن فرد به حجرهام آمد، صورتم را بوسید و گفت: حاج آقا باورم نمیشد. ۲ روز بعد از آن ماجرا، مشتری خارجیام ۲۵۰ میلیون تومان برایم حواله کرد و توانستم تمام بدهیهایم را بدهم…»
انتهای پیام/
ثبت دیدگاه