ایسنا/کرمانشاه حالا چندسالی است روزهای زمستان که از راه میرسند، بوی غم و دلتنگی با خود میآورند.
این روزهای سرد که از راه میرسند، داغمان را تازه میکنند و یادمان میآورند سه سال پیش در همین روزها چه بلایی بر سرمان آمده که هنوز نتوانستهایم زیربار غمش کمر راست کنیم.
هنوز بعد از این همه سال باورمان نشده که تو را نداریم و باورمان نشده تو از کنارمان رفتی و این سرزمین و مردمانش را تنها گذاشتی. هرچند باور کردنی هم نیست و من هنوز ایمان دارم تو هنوز حواست به وجب وجب این آب و خاک و مردمانش هست.
میدانم که از حال و اوضاع این روزهامان خبر داری و نمیگذاری گرفتار فتنهها و مصیبتها شویم و میدانم که همین فتنه اخیر به برکت خون پاک تو و سایر شهدای حرم به خیر از سرمان گذشت.
میدانم که هنوز حواستان به حرم “جمهوری اسلامی” هست که دست هیچ نااهلی به آن نرسد، چرا که خودت میگفتی “جمهوری اسلامی” حرم است و نباید این حرم را تنها بگذاریم و میدانم که مَرد هستی و روی حرفت میمانی و هیچگاه تنهایش نمیگذاری.
خوب میدانم در روزهای پاییزی که همه دشمنان این آب و خاک با تمام توان و قدرتشان به این حرم و مردمانش تاختند این تو بودی که با یاران شهیدت همچنان حواستان جمع نگهبانی از حرم بود و نگذاشتید به این حرم جسارت شود.
این میان مردانِ مَردی هم که تربیت کردی جانانه به میدان آمدند و کاش بودی و می دیدی که با سن و سال کمشان چگونه تا آخرین قطره خونشان پای پاسداری از این حرمی که تو آن را قرارگاه حسین(ع) نامیدی ایستادند و چه زیبا این نام را روی ایران عزیزمان گذاشتی…
من معنی قرارگاه حسین(ع) را زمانی فهمیدم که بدن نحیف و بی جان “روح الله عجمیان” محاصره شده بود، زمانی که با هرچه دستشان میرسید بر بدن نحیفش ضربه می زدند و او مردانه پای دفاع از این حرم و این قرارگاه ماند.
من معنی این نام را زمانی فهمیدم که “آرمان علی وردی” را محاصره کردند و با هرچه دستشان می رسید به سر و صورتش می زند و آرمانِ دهه هشتادی حتی حاضر نشد به خواسته آنها کوچکترین جسارتِ زبانی به حرم و صاحب این حرم کند و جان خود را برای حفظ حرمت این حرم داد.
من معنی قرارگاه حسین(ع) را زمانی درک کردم که شیاطینِ انسان نما آتش به جان مساجد و حسینیهها زدند و مردانِ مردی که با دست خالی مقابلشان ایستاده بودند را به آتش کشیدند.
من معنی این نام را زمانی باور کردم که چادر از سر زنان کشیدند و بی حیایی شان را در خیابانها فریاد زدند و…
از کربلا زیاد شنیده بودم، از کشیدن چادر زنان، از کتک زدن کودکان، از آتش زدن خیمهها، از سنگ و چوب زدن بر بدن بی جان شهدای دشت کربلا، از وحشی گری و قساوت هایشان، اما حالا در قرن ۲۱ تمام این ها را با چشمان خودم نظاره کردم و حرف هایی که سالیان سال تصورش هم در باور نمیگنجید حالا به عینه در مقابل چشمان خودم دیدم.
اما میان همه این تلخیها و زشتیها، رشادت های دشت کربلا هم در همین قرن ۲۱ برایم به تصویر درآمد و تصویرش را در مردانگی آرمانها و روح الله ها دیدم. تصویرش را در مردانی دیدم که با دست خالی ایستادند و سوختند و شهید شدند، اما نگذاشتند دست حرامیها به حرم برسد.
میدانم که در لحظه مردانگی شان حاضر بودی و با تمام وجودت به این نسل و مردانگی شان افتخار کردی. نسلی که مردانشان هنوز پشتِ لبشان سبز نشده مردانگی شان را به تمام دنیا نشان دادهاند.
حاج قاسم عزیز این دو ماه خیلی سخت گذشت، اما خوب می دانم که میتوانیم با خیال راحت به مردانی که تربیت کردهای تکیه کنیم و با خیال آسوده در سایه امن حرم بمانیم.
انتهای پیام
ثبت دیدگاه