پدربزرگها موهبتی اسرارآمیز از طرف خداوند هستند که باید از حضورشان استفاده کنیم؛ اینطور که مدام برویم کنارشان بنشینیم و بگوییم: «برایم از قصههای قدیمی بگویید». حتما خاطرهها و قصههای شنیدنی دارند. پدربزرگ پیچولهکوچوله هم شبیه پدربزرگ ما انسانهاست؛ چون او یک پدربزرگ حلزونی است. او پیر است و بیمار. حالا نیاز دارد کسی از او مراقبت کند و مادر پیچولهکوچوله این وظیفه را برعهده این حلزون کوچک میگذارد. پیچوله با خوشحالی راهی خانه پدربزرگ میشود که چندباغچه دورتر از خانه آنهاست؛ ولی فکر نکنید که مسافت کم است. مسافت زیادی پیش رویِ یک حلزون است؛ حتی اگر مثل پیچوله، حلزون سریعی هم باشد.
پیچوله راهی میشود و در مسیر ماجراهایی برایش رخ میدهد که خواندنی است و دیدنی. کتاب کودک «پیچولهکوچوله» را محمدرضا شمس نوشته و اسماعیل چشرخ تصویرگری کرده و کتابهای پروانه (کودک و نوجوان انتشارات بهنشر) منتشر کرده است.
با محمدرضا شمس، نویسنده باتجربه و نامآشنای حوزه ادبیات کودک و نوجوان راجعبه این کتاب و قصهاش گفتوگویی کردهایم که در ادامه میخوانید:
– داستان این کتاب در قالب زندگی حیوانات نوشته شده است. به نظر شما، چرا همچنان قصههای حیوانات برای کودکان جذاب است؟
کودکان جانوران را دوست دارند و به راحتی با آنها ارتباط برقرار میکنند. دنیای جانوران برای کودکان بسیار جذاب است: حرفزدنشان، رفتار و اعمالشان، بازیهایشان، خوردن و خوابیدنشان و هدفها و نیازها و مشکلاتشان. به همین دلایل ساده است که اینگونه داستانها نوشته میشود و نویسندگان به سراغ جانوران میروند و حرفهایشان را از زبان آنها میزنند. تأثیر پیامی که شما از طریق داستانهای جانوری میدهید خیلی بیشتر از داستانهای انسانی است. این پیامها غیرمستقیم است و با ضمیر ناخودآگاه کودک سروکار دارد و پسزده نمیشود؛ چون پیام از طرف یک جانور به یک انسان داده میشود. اما در داستانهای انسانی پیام مستقیم است و با ضمیر خودآگاه کودک سروکار دارد و کودکان کمتر آن را میپذیرند و بیشتر وقتها آن را پس میزنند؛ چون از طرف یک انسان به انسان دیگر داده میشود.
گذشته از این، بعضی از داستانها ظرفیت آن را ندارند که از زبان انسانها گفته شوند. به همین دلیل شما مجبور میشوید دنیای حیوانات را جایگزین دنیای انسانی کنید. اینطوری دستتان بازتر است و عملکردتان بهتر و وسیعتر و با این کار اجازه خیالپردازی را به کودکان میدهید و تخیلشان را فعال میکنید.
تصاویری که از حیوانات و زندگیشان کشیده میشود نیز برای کودکان جذابتر است؛ آنها را یاری میکند تا تصاویر خیالی خودشان را با این تصاویر مقایسه کنند.
– قصهای مانند قصه «پیچولهکوچوله» قابلیت این را دارد که به مجموعه تبدیل شود و هر بار برای این شخصیت یک موضوعی پیش بیاد که سفر و ماجراجویی داشته باشد. آیا شما در فکر نوشتن مجموعه هستید؟
تا الان به این موضوع فکر نکردهام و سوژه دیگری هم در ذهنم نیست که بخواهم آن را به مجموعه تبدیل کنم؛ فعلا تمرکزم روی داستانهایی است که در حال نوشتنشان هستم.
– چه شد که حلزون انتخاب شما شد؟
حلزون جانور کندی است و مسافتها برایش طولانی است. شاید رفتن از این سر باغچه تا آن سر باغچه برایش یک روز طول بکشد. به همین دلیل سختی راه برایش چندبرابر میشود. به همین دلیل حلزون را انتخاب کردم؛ چون اگر سختی راه نبود تلاشی صورت نمیگرفت و ارزش کار حلزون دیده نمیشد. از طرف دیگر، حلزون شکل و شمایل زیبایی دارد. صدف رنگارنگ و پیچ در پیچ و شاخکهای بلند و چشمهای ورقلمبیدهاش خیلی جذاب و دوستداشتنی است.
هر داستانی شخصیت خاص خودش را میطلبد و این داستان هم پیچوله را میخواست و او بهترین گزینه بود.
– حتی وقتی عنوان کتاب را هم میشنویم، ناخودآگاه به یاد آن قوس و انحنای حلزون میافتیم. عنوان کتاب چطور درست شد؟
من سعی کردم با توجه به بدن حلزون این عنوان را به وجود بیاورم که حالت آهنگینی هم داشته باشد و درنهایت شد پیچولهکوچوله. اینطور اسمها معمولا میتوانند برای بچهها جذاب باشند. کودکان اسمهایی را که آهنگین هستند دوست دارند.
بله؛ من بعد از نوشتن داستانم آن را برای بچهها میخوانم و درباره عنوان داستانها با آنها صحبت میکنم و نظرشان را میپرسم. حتی با دوستان نویسنده هم در این زمینه مشورت میکنم. به هرحال انتخاب عنوان یکی از سختترین کارها است و من سعی میکنم با توجه به تمام نکاتی که گفتم، به یک عنوان خوب برسم؛ البته همیشه اینطور نیست و برخی عنوانها جوابگو نبوده و من مجبور شدهام آنها را تغییر دهم.
– دردسرها و مسیر سفر حلزون قصه من را به یاد چند قصه قدیمی انداخت که در کتابهای درسی داشتیم: مثل قصه مرغابیها یا روباه و زاغ. آیا به عمد حالوهوای داستان اینطور شده است یا ناخواسته؟
نه، من موقع نوشتن داستان به هیچچیز به جز داستانم فکر نمیکنم و تمام تمرکزم را روی آن میگذارم. رابطه بین کودکان و پدربزرگها و مادربزرگها بسیار عمیق است و این دو نسل با وجود فاصله زمانی بسیار، خیلی بههم نزدیک هستند و بهخوبی یکدیگر را درک میکنند. علتش هم تنهایی این دو نسل و نیازهای مشترکشان است. پدربزرگها و مادربزرگها هرچه پیرتر میشوند به کودکی نزدیکتر میشوند. تلاش من این بود که این رابطه را نشان بدهم.
– درباره درونمایه این کتاب کودک نکتهای وجود دارد. شما بهطور مستقیم از همان صفحات اول در کلام پیچولهکوچوله گنجاندید که میخواهد پدربزرگش را ببیند چون او مریض است. انگار پیام داستان در هر صفحه به مخاطب بهصورت مستقیم گفته میشود؛ اما کتاب، اینقدر قصه دارد که مخاطب یادش میرود پیام چه بود و درگیر مسیر حلزون میشود که از قورباغه و پرنده و غیره نجات پیدا کند. به عبارتی دیگر، مفهوم داستان لابهلای قصه به مخاطب منتقل میشود و اینجاست که اهمیت قصه و قصهگویی پررنگ میشود. برخی داستانها شخصیتمحور هستند و برخی دیگر ماجرامحور و قصهمحور. چرا قصهگویی میتواند اینقدر ساده و خوب مفاهیم را به مخاطب منتقل کند؟
ما با قصهها بزرگ شدهایم. اگر به قصهها و افسانههای قدیمی توجه کنید، میبینید که بیشتر به ماجرایی که قرار است اتفاق بیفتد تکیه میکنند. قصهها و افسانهها حوادثمحور هستند و بیشتر آن حادثه است که برای کودکان جذاب است.
در گذشته، پدران و نیاکان ما وقتی میخواستند به شکار بروند، درواقع به یک ماجراجویی دست میزدند؛ چون ممکن بود خودِ آنها تبدیل به شکار حیوانی دیگر شوند، پس برای اینکه به ترس خود غلبه کنند به قصهها پناه میبردند. بچهها این قصهها را دوست داشتند و دارند. آنها داستانهای ماجرامحور را دوست دارند و میخواهند داستان با یکسری حوادث پیش برود.
داستان کودک خیلی ساده است. یک شخصیت اصلی داریم که هدفی دارد و می خواهد به دنبال آن برود؛ اما سر راهش موانعی قرار دارد. شخصیت اصلی باید آن موانع را کنار بزند و به هدفش برسد. مثل پیچوله که میخواهد به دیدن پدربزرگ بیمارش برود. ما این را می دانیم؛ اما این را که او چگونه میخواهد این موانع را از سر راهش بردارد نمیدانیم و این تعلیق داستان را به وجود میآورد. ما با این حلزون کوچک و مصمم همراه میشویم، با نگرانی و دلشوره بسیار، مسیر او را دنبال میکنیم و تا پایان داستان با او همراه میشویم و در آخر نفسی از سر آسودگی میکشیم و بیاختیار لبخندی روی لبهایمان نقش میبندد.
– درباره تصویرگری هم برایمان بگویید. تصاویر کتاب بامزه طراحی شده و جزئیات جالبی دارند. آیا شما با تصویرگر در روند تصویرگری ارتباط داشتید؟
بله، با هم تعامل داشتیم و از طریق پیامرسانهای واتساپ و تلگرام تبادلنظر میکردیم. نکتهای که باید بگویم درباره داستانهای تصویری است. این نوع داستانها باید مسیر طولانیای را طی کنند تا بتوانند جایگاه واقعی خودشان را بدست بیاورند.
شاید اگر این داستان را برای یک تصویرگر خارجی میفرستادید، توضیحهای تصاویر من نویسنده را نمیخواند و برداشت خودش از داستان را تصویرسازی میکرد. اگر کتاب «بازی متن و تصویر» اثر ماریا نیکولایوا و کارول اسکات را که فریبا خوشبخت و محبوبه البرزی ترجمه کردهاند بخوانید، میبینید که آنها در حوزه تصویر چه کارهای شگفتانگیزی میکنند.
این هم به دلیل تولید فراوان این نوع کتابهاست. در ایران متأسفانه کمتر به سراغ کتابهای تصویری میروند؛ چون هزینه تولیدش بالاست و تصویرگران هم کمتر داستانهای تصویری میکشند. با توجه به این دلایل، متن برخی صفحات میتوانست حذف شود و تصویر جایش را بگیرد. همچنین تصویرگر میتوانست داستان خودش را در کنار داستان نویسنده داشته باشد و با تصاویرش آن را تکمیل کند. ما هنوز به زمان و تلاش احتیاج داریم تا به بلوغ داستانهای تصویری برسیم.
ثبت دیدگاه