سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، فاطمه شیرانی یا مامان نفیسه، مدیرعامل خانه نوجوان و نویسنده کتاب «بابا میتونم چند دقیقه وقتت رو بگیرم؟» است. شیرانی با استفاده از آموختهای که طی سالیان زیاد بهخاطر ارتباط با نوجوانان بهدست آورده، این کتاب را نوشته است. او در صحبتهای متعددی که با نوجوانان داشته، به این نتیجه رسیده است که دختران، زمانی که به سن بلوغ میرسند، به حمایت پدر و گفتوگوهای زیاد با او بیشتر احتیاج دارند؛ اما شاید پدران این موضوع را ندانند یا به علت مشغله زیادی که دارند، نتوانند این وقت را برای دختران خود بگذارند؛ بنابراین شیرانی در این کتاب سعی کرده به صورت خلاصه، تمام صحبتهای دختری را که به سن بلوغ رسیده است، در قالب نامهای به پدر بنویسد.
با شیرانی درباره نگارش این کتاب و روشهای جلوگیری از آسیبهای اجتماعی سؤالاتی پرسیدهایم که در ادامه میخوانید:
– شما مدیرعامل «خانه نوجوان» هستید؛ کمی درباره خانه نوجوان و هدف از ایجاد آن توضیح دهید.
به عنوان مدرس وزارت بهداشت ماهی سهبار به استانهای مختلف جهت تدریس مدیریت خود، خانواده و جامعه برای مدیران صف و ستاد دانشگاههای علوم پزشکی کشور سفر میکردم، بسیاری از مدیران میگفتند ای کاش یک نفر بود که در سن ۱۴-۱۵سالگی این درسها را به ما یاد میداد؛ چرا که قطعا زندگی ما بهتر میشد. همین پیام باعث شد من به دنیای ۱۰ تا ۱۵سالهها سوق پیدا کنم و ببینم که عجب دنیای قشنگی دارند. دریافتم چقدر نوجوانان نیاز دارند مهارت درست زندگی کردن را یاد بگیرند و این مهارت ارجح است به یادگیری تمام مهارتهای دیگر.
«خانه نوجوان» را راهاندازی و نشان تجاری آن را ثبت کردم. هدف از ایجاد «خانه نوجوان» این است که همینطور که نظام پرستاری، نظام مهندسی، نظام پزشکی، خانه هنرمندان یا خانه کارگر داریم، یک خانه هم باشد تا نوجوان نیازهایش را بشناسد، تشخیص دهد که کجاها چالش دارد و کمک کنیم تا استعدادهایش را بشناسد و شکوفا کند. بیشک با آموزش نوجوانان، ایران عزیز ما سربلند و آباد خواهد شد.
– ایده نوشتن کتاب «بابا میتونم چند دقیقه وقتت رو بگیرم؟» از کجا به ذهنتان رسید؟
ایده کتاب «بابا میتونم چند دقیقه وقتت رو بگیرم؟» به این دلیل در ذهن من شکل گرفت که رابطه صمیمی با پدرم داشتم و حرفهایم را برایش میزدم. پدرم فرد متشرعی بود و هر سال خیمه اباعبدالله در خانه ما در ایام محرم برپا بود؛ همچنین انسان روشنفکری بود و من به عنوان یک دختر از ایشان نمیترسیدم و به راحتی چالشهای ذهنیام را با او درمیان میگذاشتم.
بعدها که با دختران نوجوان ارتباط گرفتم، متوجه شدم بسیاری از دختران نوجوان وقتی به سن بلوغ میرسند، نمیتوانند حرفهایشان را به پدرشان بگویند؛ درحالیکه پدر اولین مرد زندگیشان است. آنها دوست دارند کنار پدر قرار بگیرند و دستان گرم پدر را لمس کنند؛ ولی گاهی خجالت میکشند با پدر ارتباط گرم برقرار کنند.
تصمیم گرفتم در قالب یک نامه، حرفهای دختری نوجوان را خطاب به پدرش بگویم. دختری که میگوید: «بابا من به سن بلوغ رسیدهام، بلوغ یعنی نوسان خلق، بلوغ یعنی تشخصطلبی، استقلالطلبی، هویتطلبی، بلوغ یعنی امروز حالم خوب است و فردا حالم خوب نیست؛ یعنی با انبوهی از سؤالات مواجه هستم. درحال تغییر جسمی هستم. بُعد روحی و روانی و شناختیام دستخوش تغییرات شده، در مهارت دوستیابی مشکل دارم و در تمامی این چالشهای ذهنی، تمایل دارم کنارم باشی و بگویی چه کار کنم؟».
– مهمترین یافته شما در نگارش این کتاب چه بوده است؟
این کتاب طولانی و قطور نیست؛ چون پدران، سرشان شلوغ است و فرصتشان کم. در سمینارهای آموزشیام، بیشتر مواقع پدران همانموقع کتاب را میخوانند و بازخورد میدهند. مهمترین پاداش ما این است که بیشتر آنها میگویند بعد از خواندن این کتاب، رفتار ما با نوجوانمان تغییر کرده است.
– در حوزه شناخت والدین از نوجوانان چقدر روانشناسان به کمک والدین و نوجوانان آمده و کمک کردهاند؟ نقش آنها چیست؟
داستان این است که با نسل جدیدی از نوجوانان مواجه هستیم، نسل تکنولوژی که به سرعت در حال تغییر است. از فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین(ع) است که فرزندانتان را برای زمان حال تربیت کنید؛ زیرا آنها برای زمانی غیر از زمان شما متولد شدهاند.
نوجوانان آگاهیهای بهروزتری در برخی مسائل دارند و از طرفی والدین نیز سرشار از تجربه هستند. اگر والدین آموزش ببینند، میتوانند پل ارتباطی با نوجوان ایجاد کرده و تجارب خود را منتقل کنند. در این زمینه روانشناسی و کوچینگ میتواند بسیار کمککننده باشد.
– آیا خواندن این کتاب باعث پیشگیری از آسیبهای اجتماعی در نوجوانان شده است؟
پدری با من تماس گرفت که به دختر نوجوانم بابت ارتباط او در فضای مجازی با پسری خیلی سخت گرفتم و دخترم با مادرش صحبت کرده و افکار خودکشی داشته است. من بعد از خواندن این کتاب با دخترم ارتباط گرمی برقرار کردم.
پدر دیگری میگفت دخترم را تهدید کرده بودند و بعد از خواندن کتاب از او خواستم حرفهایش را بدون ترس به من بگوید. وقتی ماجرای تهدید را گفت با هم چارهاندیشی کردیم و مسئله حل شد.
چندین تماس این چنینی از طرف پدران داشتهایم. در بعضی از شهرها دختران نوجوان وقتی اشتباهی مرتکب میشوند، جرئت نمیکنند به والدینشان بگویند و به همین دلیل اشتباه دوم را مرتکب میشوند تا اشتباه اول را مدیریت کنند و دست به اشتباهات بیشتری میزنند؛ حتی متأسفانه گاهی افکار خودکشی پیدا میکنند.
والدین آگاه و آموزشدیده در این شرایط به جای نصیحت، تربیت، سرزنش و تنبیه، کنار فرزند خود میمانند و با او همدلی میکنند و چون اشتباهش را گفته، رابطه صمیمی برقرار میکنند تا برای همیشه معتمد فرزند خود باقی بمانند.
خداوند در قرآنش فرموده «اناالتواب الرحیم»؛ رحمان، صفت مهربانی عام خداوند است و رحیم، صفت مهربانی برای بندگان خاص؛ یعنی هرکسی رفت و برگشت خداوند رفیق خاصش میشود و به این ترتیب جا دارد همیشه پدر و مادر فرزند خود را ببخشند.
با نوشتن اینگونه کتابها باعث میشویم، والدین آموزش ببینند، خطای فرزندانشان را بپذیرند، کنارشان باشند و پشت او را خالی نکنند. ما باید علاوهبر این که موقع انجام کارهای درست، فرزند خود را ببینیم، زمانی هم که اشتباه کردند، کنارشان باشیم. یادمان باشد فرزندان ما با آزمون و خطا تجربه میکنند، بزرگ میشوند و خود به اشتباهاتشان پی برده و جبران کنند، به شرط آن که ما همراهشان باشیم.
ثبت دیدگاه