ایسنا/خراسان رضوی شاعران بسیاری سرودههای خود را پس از شهادت مرد میدان، حاج قاسم سلیمانی به او تقدیم کردند که گلچینی از آنها را در این مطلب میخوانید.
قطعا شهادت حاج قاسم سلیمانی اتفاقی باورنکردنی و دردناک برای تمام مردم ایران، با هر نوع تفکری بود، چراکه کسی به غیر از روایت دلاوریها، جانفشانیها و لبخندی که همیشه بر لب داشت چیزی از او ندیده بود؛ کسی که به معنای واقعی مرد میدان بود و جانش را برای امنیت ملتهای مسلمان کف دست گرفته بود.
پس از شهادت او هنرمندان بسیاری آثار خود را پیشکش جانفدا کردند که شاعران نیز در این میان نقش بسیار پررنگی داشته و سرودههای بسیاری را در این راستا خلق کرده بودند. بر این اساس و مناسبت سالگرد شهادت وی گلچینی از این اشعار را در ادامه میخوانید.
محمدحسین ملکیان
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد…
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
هر بار با این جمله در اخبار جان دادم
روح بلند حاج قاسم آسمانی شد
تعداد موشکها سه تا بودهست، این یعنی
تیر سهشعبه باز هم کار خودش را کرد
از دست و انگشتر بگویم یا تن بیسر؟
با هر کدامش میشود یک روضه برپا کرد
این دست یعنی دل بریدن از اماننامه
این دست یعنی دست رد بر هر چه بدعهدی
گیرم که دستی بر زمین افتاد؛ پا برجاست،
دستی که داده حاج قاسم با ابومهدی
از کشتن او با غرور و شوق میگویند
غافل که او عمری شهادت از خدا میخواست
خنجر به خیلیها برای کشتنش دادند
این خون دامنگیر اما شمر را میخواست
دیگر فراقی بین ایرانی، عراقی نیست
جایی ندارد تفرقه بین حسینیها
دیدید که تابوت یک سردار ایرانی
تشییع شد، آن هم به دست کاظمینیها
ما با دفاع از حرمهامان نشان دادیم
جان میدهیم اما به اهل ظلم میدان نه
گفتم که: روزی هم قرار جنگ اگر باشد
میدان جنگ ما تلاویو است، تهران نه!
مهدی جهاندار
بال ِ پرسوختگان تاول خود را برداشت
روضهخوان گریهکنان مقتل خود را برداشت
شهر میرفت که در ظلمت خود غرق شود
کشتی راه خدا مشعل خود را برداشت
خوش به حال لب شمشیر شهادتطلبی
که در این آمد و شد، صیقل خود را برداشت
کربلا قصهی امروز من و توست رفیق
کربلا ماضی و مستقبل خود را برداشت
نوعروسی است شهادت که شب حجله فقط
یک نظر چارقد مخمل خود را برداشت
حاج قاسم به رفیقان شهیدش پیوست
گام دوم، قدم اول خود را برداشت
عباس احمدی
باز هم موجهای طوفانزاد
غیرت خلق را تکان دادند
تا به دریای معرفت برسیم
شهدا راه را نشان دادند
تسلیت واژۀ قشنگی نیست
گرچه او قهرمان ملّت بود
او که چون مرغِ در قفس عمری
دربهدر در پی شهادت بود
یاعلی گفت و دل به دریا زد
چون شهادت کلید پرواز است
حاج قاسم دوباره ثابت کرد
درِ این باغ همچنان باز است
مرحبا ای شهید زندۀ عشق!
پیش ارباب، روسپید شدی
تلخ بود این خبر، جدید نبود
سالها پیش از این شهید شدی
موعد انتقام نزدیک است
تندبادیم و غیرتی شدهایم
دشمن از ما به وحشت افتاده
همگی بمب ساعتی شدهایم
محمدحسین انصارینژاد
کیست بر علقمه در آینهگردانیها؟
کیست این تیغ به کف، گرم گلافشانیها؟
«بوی پیراهن خونین کسی میآید
این خبر را برسانید به کنعانیها»
باز با دستخط سوختگان بنویسید
بر ورقهای دلم شرح پریشانیها
غرق خون سلسلۀ داربهدوشان دارد
عشق، بسیار از این سلسلهجنبانیها
لالهعبّاسی از آن حنجرهها میشکفد
بنگر باغ گل سرخ به پیشانیها
هله ای اهل حرم! میر و علمدار کجاست؟
پاسخی نیست به جز سر به گریبانیها
برسانید به سیّدحسن این مرثیه را
نامهای سوخته از غربت لبنانیها
بشنو از سوریه و مزرعۀ زیتونش
خونجگر، جامهدران یکسره «زیتانی»ها
شعر در بحر رجز نذر شهیدستان باد
نیست شایستهاش این سوز نیستانیها
خون مالک به زمین ریخته و مینگرم
ذوالفقار علی و صاعقهافشانیها
بنویسید خدا قاصم جبّارین است
و چه جانها بستانیم از آن جانیها
با همه کفر مجسّم به جهان خواهد بود
نام تو رونق بازار مسلمانیها
حرز «یا مهدی موعود» به سربندش بود
باطلالسّحر به هر فتنۀ سفیانیها
اوست بیتالغزل هر چه شهادتنامهست
مثل خورشید به منظومۀ عرفانیها
در شب بدرقهاش شور قیامت دیدیم
روی دستان کریمانۀ کرمانیها
عَلَم پیر خمین است که بر دوش شماست
که در این قافله جمعند جمارانیها
رستخیزیست به خونخواهی او، میشنوی؟
بیشمارند در این قوم، سلیمانیها
نرگس سادات موسوی
غزل غزل همه سطرها منوّر شد
شکست شیشهی عطری، جهان معطّر شد
دوباره باز شد آغوش آسمان آن شب
دوباره شاخه گلی لالهوار پر پر شد
چقدر آه کشیدند و ماه را دیدند
چقدر خاطر آیینهها مکدّر شد
تمام حنجرهها نام حاج قاسم را
صدا زدند، به قدری که دشمنش کر شد
شهید زندهی ما را شهیدتر کردند
ولی تمام نشد او… که صدبرابر شد
محمدجواد شرافت
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
در شب خوف و خطر اعجاز تکبیرت شکست
هم سکوت شهر را، هم میلههای بند را
نقش سرخ سربلندی مانده بر پیشانیات
بیگمان دست شهیدی بسته این سربند را
در قدمهای پدر شوری حماسی دیدهایم
حال میبینیم گام محکم فرزند را
آری از اسطوره میگویند در افسانهها
ما به چشم خویش دیدیم آنچه میگویند را
دید چشم آسمان روی لب پر خون تو
بین آغوش شهیدان آخرین لبخند را
مریم کرباسی
چشمی اگر خفته ست، چشمی هم به در مانده
می دانی آیا چند ساعت تا سحر مانده؟
تا صبح، شب های فراق یار، طولانی ست
هر چند می دانی زمانی مختصر مانده
این جمعه باید زودتر بیدار شد از خواب
این جمعه خورشید از طلوع صبح درمانده
آن انتظار بی قرار جمعه ها، افسوس!
این جمعه در تقویم، مفقود الاثر مانده
تاریکی شب رفته اما روز پیدا نیست
اخبارگو این بار در شرح خبر مانده
گویا همان مردی که دائم در سفر بوده
قصد شهادت کرده دیشب، در سفر مانده
در کلّ دنیا حاج قاسم یک نفر بوده
از جنس قاسمها ولی صدها نفر مانده
سردار دل ها! از نظرهامان اگر رفتی
یادت ولی بی هیچ اما و اگر مانده
باید بگویم تسلیت ایران مشکی پوش!
تو روسپیدی همچنان، تبریک! فرمانده!
محمدمهدی سیار
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
رودیم و اشهد گفتن ما بر لب دریاست
ننگ است ما را مرگ در مرداب بسترها
پیشانی ما خط به خط، خط مقدم بود
ما را سری دادند سرگردان سنگرها
آهسته در گوشم کسی گفت: اسم شب «صبح» است!
ناگاه روشن شد دو عالم از منورها
مشت اسیران زمین را باز خواهد کرد
سنگی که میافتد به دنبال کبوترها
خواب غریبی دیدهام، خواب ستاره، ماه
خوابی برایم دیدهاید آیا برادرها؟!
انتهای پیام
ثبت دیدگاه