آیا به تازگی چیزی از ادبیات کلاسیک، برای نخستین بار خواندهاید؟
حدود پنج سال پیش تصمیم گرفتم در کنار مطالعات روزانه، تاریخ را از گذشته تا امروز بخوانم. این کار را با قدیمیترین متون موجود آغاز کردم که در مقایسه با ویکیپدیا و سایر منابع آنلاینی از این نوع، بیشترین ارزش را دارد. این مطالعه را با «سومریان، دستورالعملهای شوروپک» آغاز کردم که برای نخستین بار حدود ۴۶۰۰ سال پیش به خط میخی روی لوحهای گلی نوشته شده است. کتاب اینگونه آغاز میشود: «در آن روزها، در آن روزهای دور، در آن شبها، در آن شبهای دور…» در ادامه، با مطالعه «بیانات پتاهوتپ» مصر و متون مختلف اهرام از جمله «سرود آدمخوار» به اشعار سومری با عنوان «سرودهای اینهِدوانا» رسیدم. از این واقعیت که نخستین نویسنده نامبرده شده در تاریخ بشر یک زن- اینهِدوانا- است و من این را نمیدانستم، شگفتزده شدم. در واقع پیش از این، هرگز درباره او یا اشعارش چیزی نشنیده بودم و این، پرسشهای زیادی در ذهنم ایجاد کرد، همانطور که احتمالا اکنون در ذهن شما ایجاد شود. در نهایت، «گیلگمش» را خواندم که بیش از ۴ هزار سال پیش نوشته شده است و اگرچه «گیلگمش» دقیقاً رمان نیست (حماسهای موزون است) قطعا نکات زیادی درباره داستان روایی به ما میآموزد. ای کاش آن را زودتر و در کنار «ادیسه» که ترم اول دانشگاه خواندم، خوانده بودم. این دو، یک جفت کامل هستند و بهتر است در کنار هم خوانده شوند.
در انتخاب سوژه، چه مسائلی باید برای نویسندگان اولویت داشته باشد؟
کار من نیست که برای نویسندگان دیگر، موضوع انتخاب کنم اما میتوانم تجربه شخصیام را بیان کنم. شیوههای غالب در زمینه روایتگریِ بازتولیدکننده برای عامه در دوران ما، شیوههای قصهگویی روی صفحه نمایش هستند: فیلم و حتی بیشتر، تلویزیون. این شیوهها به دلیل ماهیت خود، تاکید بیشتر بر ظاهر چیزها و نحوه صحبت کردن افراد را در دستور کار دارند. آنها همچنین با تصویرسازی کاملتری به سراغ ما میآیند و دنیاهایی را به نمایش میگذارند که بسیار شبیه دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، به نظر میرسند. این برای من بدان معنی است که ادبیات ممکن است با تمرکز بر چیزهای دیگری شکوفا شود، احتمالا تمرکز کمتر بر توصیف فیزیکی و گفتوگو و تمرکز بیشتر بر اینکه آنچه ما واقعیت مینامیم، یک ساخت درونی است. داستانها هیچ شباهتی به دنیایی که توصیف میکنند، ندارند. خواننده آن جهان را به واسطه حروف و فاصلهها و علائم نگارشی تصور میکند. به نظر من، ادبیات میتواند با باز کردن فضا برای خلق مشترک از سوی خواننده، با دعوت از خواننده به تصور کردن موفق شود، با شیوهای از روایتِ بودن که شامل دو نفر است که برای یکدیگر باور ایجاد میکنند. یعنی خواننده، یک شکلدهنده فعال باشد، نه بینندهای که سرجایش نشسته و فقط مشاهده میکند.
بهترین تجربهای که از کتاب خواندن دارید، چیست؟
پس از سالها غیبت، به سانفرانسیسکو رفته بودم، شهری که بیشتر در کودکی آن را دیدهام. اوایل هزاره بود، درست قبل از وقوع جنگها. وارد کتابفروشی «سیتی لایتز» شدم. یک زن ایتالیایی، رمانی کمحجم از هموطنش آنتونیو تابوچی پیشنهاد کرد. داستان کتاب در لیسبون، شهری بندری در لبه غربی یک قاره و زمانی که اروپا در حال نزول به سمت فاشیسم بود، اتفاق میافتاد. آن کتاب را در یک مستطیل متحرک از نور خورشید روی تخت اتاق هتل خواندم. احساس کردم زمان و مکان تار شده است. آن موقع نمیدانستم که این تاری متوقف نمیشود، نمیدانستم که صرفاً محصول شباهت جغرافیایی لیسبون و سانفرانسیسکو نیست، بلکه محصول تاریخ قریبالوقوع نیز است. لحظه زیبایی بود، مثل جوانی، خیلی زود تمام شد و برای همیشه با من است.
کتاب محبوب شما که دیگران نخواندهاند، چیست؟
اگر «Pereira Maintains» اثر آنتونی تابوچی را نخواندهاید، حتما بخوانیدش!
رمان جدید شما تمثیلی از سیاستها و هویت نژادی است. چه نویسندگانی را در موضوع نژاد، به طور ویژه تحسین میکنید؟
تعداد بسیار زیادی نویسنده میتوان نام برد که فقط به پنج نفرشان اشاره میکنم که در دوران جوانی مرا به فکر واداشتند. تونی موریسون و کورنل وست (که من این خوششانسی را داشتم که با هر دوی اینها در دانشگاه تحصیل کنم) و جیمز بالدوین، چینوا آچبه و ادوارد سعید (آثار آنها را نیز همان زمان میخواندم و تحسین میکردم.)
اگر یک مهمانی شام ادبی داشته باشید، کدام سه نویسنده مرده یا زنده را دعوت میکنید؟
انهدوانا، خورخه لوئیس بورخس و جیمز بالدوین.
بهترین کتابی که تاکنون هدیه گرفتهاید چیست؟
کتاب «تاریخ موگور» یا «mogul india» نوشته نیکولا مانوچی و ترجمه ویلیام اروین، چاپ ۱۹۰۷ که صد سال بعد از سوی یکی از دوستانم در روز تولدم به من هدیه داده شد. دوستم متوجه شده بود که من در نخستین رمانم، به وقایعی که مانوچی در دوران حضورش در هند در قرن هفدهم توصیف کرده است، اشاره کرده و یک شخصیت را هم به نام او گذاشتهام.
ثبت دیدگاه