وبلاگنوشتن برای من همان راهِ تخلیه روانی است. نه اینکه هرچه دم دستم بیاید مینویسم و فکر میکنم کاری کردهام، بلکه سعی میکنم به صفحه سفید مطلب جدید نگاه کنم و موضوع نوشتهام را زیرورو کنم. آن صفحه سفید قدرتی دارد که شاید ده قرص ضدافسردگی و ضداسترس نداشته باشند.
سومینروز نمایشگاه کتاب بود و من زودتر از همیشه از خوابگاه بیرون آمدم. قراری داشتیم هیجانانگیز، از همان هیجانهایی که کسی از بیرونِ آن جمع نمیتواند تصورش کند. این قرار برایم لبخندآور بود؛ از همان وقتی که جمعِ دایرهوارِ بچههای وبلاگنویس را دیدم لبخند به صورتم آمد. بله، امروز قرارِ دورهمی وبلاگنویسها بود به مناسبت نمایشگاه کتاب تهران. اولینبارمان نبود. چندسال پیش هم قبل کرونا اینجا آمده بودیم و بین کتابها چرخیدیم و خندیدیم. امروز هم همین بود؛ اما من آن قسمت گشتن بین کتابها همراه بچهها را تجربه نکردم چون باید به خبرگزاری میرفتم.
بچهها با دیدنم بلند شدند و هر یک لبخند آشنایی تحویلم دادند. دوباره خودمان را معرفی کردیم و از کتابها گفتیم. انگار خندههایمان بوی کاغذ میداد.
نمایشگاه کتاب آیا فکرش را میکرد که بتواند روزی دلیل دورهم جمعشدن جوانانی از اصفهان، شیراز، گلستان، یزد، کاشان، سمیرم، آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، تهران و سمنان شود؟ شاید هم فکرش را میکرد، چون پای کتابها درمیان است.
از کتاب جدید نویسندهها حرف زدیم و جشن امضایشان، از انیمیشن و عکاسی و داستاننوشتن، از اینکه چرا دیگر بعضی از بچهها در وبلاگهایشان نمینویسند. از قدرت کلمات گفتیم چه آنهایی که بر صفحهی یک وبلاگ اینترنتی ثبت میشود و چه آنهایی که بر کاغذ.
شب که به خوابگاه برگشتم گروه تلگرام این دورهمی را دیدم. بچهها در آنجا عکسها و حسابوکتاب غذا و خاطرههای کوچک جامانده و خندههای بلندشان را به اشتراک گذاشته بودند.
یک طرف دنیا جنگ است و طرف دیگرش کلی اما و اگر که آیا زندگی مردم با وجود بیماری کرونا میتواند به حالت عادی برگردد یا نه، اما در جمعه ۲۳ اردیبهشتماه که سومینروزِ نمایشگاه کتاب تهران بود، جمعی برای ساعاتی دنیا را رها کردند و همدیگر را در آغوش گرفتند.
ثبت دیدگاه