به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سیدهفاطمه موسوی در این شعر این گونه خطاب به حضرت رقیه (س) چنین زمزمه کرده است:
غروب از کربلا با پای زخمی از سفر گفتی
تو از هفتاد و دو خورشید سرخ دربهدر گفتی
چرا گفتی که بابایت بیاید دیدنت در شام؟
نمی دانم چه در کنج خرابه با پدر گفتی؟
خودت از پشت و پهلوی سیاهت باخبر بودی
ولی از زخمهای بین راهت بیشتر گفتی
دل غساله هم از پیکر پرتاولت خون شد
برایش روضهای از خیمههای شعلهور گفتی
تو زهرای سه ساله در غم خیرالنسا بودی
که از داغ پدر با حضرت خیرالبشر گفتی
مگر کنج خرابه خیمه شام عزایت بود
سر بابا بغل کردی و از خون جگر گفتی
قفس وا شد ولی نای پریدن رفته بود از تو
برای عمه از درد شکسته بال و پر گفتی
منبع
ثبت دیدگاه