جمعه, ۷ دی , ۱۴۰۳ ساعت ×
پ
پ




خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ ریحانه عارف‌نژاد: «جنگ، سال‌ها بود که لب مرز ادامه داشت و با آمدن محرم، حالا یاد جنگی دیگر داشت توی کوچه و محله‌شان زنده می‌­شد. جنگی که با پرچم و خیمه و خرگاه؛ جنگی که با کتیبه‌های سیاه، یک‌شبه همه‌جا را فتح می‌کرد. جنگی که در میدانگاه مدرسه برپا می‌شد. نیزه و شمشیر و سپرهای حلبی، نقش و یاد جنگی را زنده می‌کرد که هزارسال قبل راه افتاده بود و تا امروز یادش ادامه داشت…»

تقریبا برایم عادت شده است که هرسال در ماه محرم، کتابی با حال‌وهوای همین‌روزها بخوانم. برای امسال هم همین تصمیم را داشتم. مشغول پرس‌وجو بودم تا کتابم را انتخاب کنم. چندتا عنوان از این‌ور و آن‌ور بهم پیشنهاد شد که بین‌شان «شیر نشو» توجهم را جلب کرد. گوگل نشانم داد که نویسنده کتاب، آقای قیصری است. قبلا با «سه‌کاهن» می‌شناختمش. به گفته آقای قیصری، «شیر نشو» اولین کتاب نوجوان ایشان و ادای دینی به سنت کهن تعزیه است. خلاصه‌ی داستان برایم خیلی جالب بود. فورا نسخه الکترونیکی‌اش را از طاقچه خریدم و کتاب محرمی امسالم را شروع کردم.

حتی با آژیر قرمز
«شیر نشو» در روزهای دفاع مقدس می‌گذرد. اخبار جبهه و جنگ داغ است و گاه‌به‌گاه خبر شهادت یا اسارت کسی به گوش می­‌رسد. حتی هرازگاهی هواپیماهای دشمن در آسمان روستای رَهشا _ جغرافیایی خیالی در حوالی دماوند_ هم دیده می­‌شوند. با این حال در گذر این روزهای سخت و هیاهوی اتفاقات مختلف، هنوز که هنوز است محرم­‌های روستا همان رنگ‌وبوی همیشگی را دارند. مخصوصا تعزیه‌خوانی که برای اهالی رهشا چیزی بیشتر از یک رسم و سنت قدیمی است. هرسال عده زیادی از دور و نزدیک برای تماشای تعزیه‌های معروف‌شان به این روستا می‌­آیند. اهالی این آبادی حاضرند از جان و دل هرکاری بکنند تا برنامه ماه محرم به بهترین شکل ممکن انجام شود. همگی شعرهای تعزیه را بلدند و به قول خودشان، کوچک و بزرگ رهشایی­‌ها باید یک گوشه کار اجرا را بگیرند؛ و البته که این قضیه برای شخصیت اصلی کتاب و خانواده‌اش هم صدق می‌کند.

یک بچه‌­جن سرخ‌­پوش!
جمشید، نوجوانی‌ست که در این آبادی زندگی می‌گذراند. پدربزرگ، عمو و پدرش همیشه نقش‌های مهمی در تعزیه داشته‌اند و خودش هم از وقتی بچه بوده، لباس سرخ پوشیده و نقش یکی از بچه‌جن‌ها را بازی کرده است. جمشید ترس‌های زیادی در زندگی‌اش دارد. جای خالی پدرش حمزه را همیشه احساس می‌کند. پدر به جبهه رفته است و هیچکس خبری از سرنوشتش ندارد. این بی‌خبری چندساله برای جمشید و مادرش خیلی سخت است. مادری که در نبود همسر، بار سنگین تربیت پسرش را تنهایی به دوش می‌کشد. با اینکه حمزه خودش در داستان حضور ندارد، نقشش بسیار پررنگ است و رد پایش در گوشه‌گوشه زندگی جمشید به چشم می‌­خورد. داستان از جایی شروع می‌شود که یک آتش‌سوزی اتفاق می‌افتد. آتش با بی­‌رحمی امید رهشایی­‌ها را در شعله‌هایش می­‌سوزاند. حالا با سوختن محل همیشگی تعزیه و یکی از خیمه­‌های بزرگ و ارزشمندشان، برگزاری این مراسم سخت­‌تر از همیشه به نظر می‌­رسد؛ اما آیا تلاش مردم به نتیجه می‌­رسد و این رسم چندین‌­ساله دوباره در روستا پا می‌­گیرد؟ اصلا این وسط از دست پسری مثل جمشید چه کاری برمی­‌آید؟

روضه­‌ی تماشایی
شخصیت‌­های این کتاب همه دوست­‌داشتنی و باورپذیر هستند. از مش‌­رجب و رفتار پدرانه­‌اش گرفته تا مادر جمشید و نگرانی‌­های همیشگی­‌اش. عشق و محبت به امام حسین علیه‌السلام و یارانش، در رفتار و گفتار همه‌شان پیداست. داستان تعلیق و شتاب مناسبی دارد و حوصله خواننده را سر نمی‌­برد. از طرفی به‌­خاطر موضوع و داستان جذابش، می­‌تواند پیشنهاد خیلی خوبی برای مطالعه در روزهای محرم و صفر باشد.
«شیر نشو» من را به مدت­‌ها پیش برد که برای اولین و آخرین­‌بار یک تعزیه تمام‌­عیار را از نزدیک دیدم. با اینکه از تجربه‌­ام چندسال گذشته، هنوز هم صحنه­‌هایی از آن مراسم را خیلی خوب به خاطر دارم. جزئیات لباس‌ها، شعرهای سوزناک و نقش­‌آفرینی­‌های خوب، های­‌های گریه­‌های مردم و چشم‌­های معصوم بچه‌­ها که خیره به صحنه شهادت طفلان مسلم بودند. من همیشه دوست داشته‌­ام که یک­‌بار دیگر فرصتی پیش بیاید و تماشاگر اجرای تعزیه باشم. پس حالا که فعلا دستم به برنامه­‌های این­‌چنینی نمی­‌رسد، خوشحالم که خواندن «شیر نشو» باعث شد این مراسم را از زاویه­‌های دیگری ببینم و حتی به پشت صحنه‌­اش سرک بکشم.



منبع

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.