یکشنبه, ۲ دی , ۱۴۰۳ ساعت ×
پ
پ


گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ «راننده آژانس مدام زیر لب چیزهایی می‌گوید که نامفهوم است اما وقتی به اولین ورودی حرم نزدیک می‌شویم و می‌بیند نیروهای انتظامی، ورودی را مسدود کرده‌اند و خودروها را به سمت ورودی‌های بعدی هدایت می‌کنند، با کنایه می‌گوید: «فکر کرده‌اند امسال هم مردم می‌آیند که محدودیت ترافیکی ایجاد کرده‌اند؟! با اینهمه گرانی و مشکلات…» جمله‌اش اما ناتمام می‌ماند وقتی از کنار پارکینگ اتوبوس‌ها می‌گذریم. این بار با دیدن سیل جمعیت که به سمت حرم امام روانه شده، با ناباوری می‌گوید: «اووووه… جمعیت رو ببین! مردم بیکارند!»… و تمام ماجرا همین است؛ مردم ایران عادت دارند به غافلگیر کردن دوست و دشمن. درست همان‌جا که هیچ‌کس انتظار ندارد، با وجود تمام مشکلات و گلایه‌ها، به میدان می‌آیند و دوستان را شاد و دشمنان را ناامید می‌کنند.

 

سی و سومین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره)، یکی دیگر از این صحنه‌های هنرنمایی دشمن‌شکن مردم ایران بود؛ مردمان صبوری که در روزگار تحریم‌های ناجوانمردانه و جراحی اقتصادی، چشم روی مشکلات بستند، پاشنه‌های معرفت و عاشقی را ورکشیده و از چهارگوشه کشور خودشان را به حرم امام رساندند تا بگویند رفیق نیمه‌راه نیستند… با ما همراه باشید تا گوشه‌ای از این حضور به یاد ماندنی را برایتان روایت کنیم.

 

کوخ‌نشینان خمینی، همچنان در میدان حاضرند

اول صبح است اما این دلیل نمی‌شود خورشید با تمام قوا در مقابل سیل جمعیتی که به سمت زیرگذر منتهی به حرم روانه شده، صف‌آرایی نکند. همین‌که مثل یک قطره در دل اقیانوس جمعیت گم می‌شوم، حکمت مسدود بودن ورودی همیشگی، برایم روشن می‌شود. با زائران شهرستانی حرم، هم‌مسیر و هم‌قدم شده‌ام؛ همان‌ها که دل بنیانگذار انقلاب اسلامی برایشان می‌تپید، همان‌ها که گوش‌شان را به طعنه‌ها بسته و اختیار پاها را به دل‌شان داده‌اند و از کیلومترها دورتر آمده‌اند بگویند هنوز خمینی را دوست دارند. محو تماشایشان شده‌ام. زیر لب که می‌گویم کاش ورود مسئولان هم از همین مسیر بود، صاحبخانه انگار جوابم را می‌دهد. سر که بلند می‌کنم، تابلوی ورودی زیرگذر، نگاهم را می‌دزدد: «هرکس در هر مقامی که هست و هر مسئولیتی که دارد، همان مقام و مسئولیت، امتحان اوست.»

حرکت جمعیت، لاک‌پشتی است اما همان هم برای دقایقی متوقف می‌شود. دوباره که حرکت می‌کنیم، موجی از جمعیت از پشت‌سر بی‌اختیار صف‌های جلویی را می‌شکافد و نظم چند دقیقه قبل به هم می‌خورد. تعادلم را از دست داده‌ام اما در همان حال، قند در دلم آب می‌شود وقتی یکی از چهره‌های محبوب امام را کنارم می‌بینم؛ یکی از همان‌هایی که می‌گفت یک تار مویشان را با تمام کاخ‌نشینان معاوضه نمی‌کند. نزدیک‌تر می‌روم و دو سه جمله پشت سر هم ردیف می‌کنم اما حاج خانم در جواب با لبخند می‌گوید: «فارسی بیلمیرم»…

مستأصل مانده‌ام که دختر جوان هم کاروانی حاج خانم از راه می‌رسد و در نقش مترجم ظاهر می‌شود و از طرف من از او می‌پرسد از کجا آمده و چرا اینجاست. حاج خانم «ساره عروجی» ۷۵ ساله با نفس‌هایی بریده می‌گوید از روستای «چوزه» از توابع شهرستان تاکستان استان قزوین آمده و در ادامه با همان لبخند اضافه می‌کند: «آمده‌ام امام خمینی را زیارت کنم. با این دفعه، می‌شود ۴ بار. از آن سالی که امام به رحمت خدا رفت، هر وقت توانسته‌ام، آمده‌ام زیارتش.» می‌پرسم: خیلی‌ها می‌گفتند با این مشکلات و گرانی‌ها، دیگر کسی به این مراسم نمی‌آید. شما چرا آمدید؟ حاج خانم دست‌هایش را به آسمان می‌گیرد و می‌گوید: «ما به خاطر صفای این مراسم آمدیم. با اینکه راه، دور بود اما اصلاً بهمان سخت نگذشت. برای مشکلات هم، خدا کریم است…»

 

«فاطمه مارامایی» و «آمنه سارانی»، مهمانانی از استان گلستان

دلمان برای امام تنگ شده بود…

به محوطه حرم که می‌رسم، معلوم می‌شود خیلی‌ها سحرخیزتر از من بوده‌اند. هر طرف چشم می‌گردانم، جمعیت موج می‌زند. خبری از سایه‌بان و پذیرایی و ساندیس! نیست. زیر آفتابی که هر لحظه داغ‌تر می‌شود، هرکس به همراه خانواده یا دوستانش، یک لکه سایه پیدا کرده و بی غر و گلایه، به انتظار شروع مراسم نشسته. در این بالا و پایین کردن جمعیت، خانمی با روسری خوش‌رنگ ترکمنی توجهم را جلب می‌کند. درحالی‌که جمعیت پشت در ورودی با شعار «اینهمه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده»، درخواستشان برای باز شدن درهای حرم را فریاد می‌زنند، جلو می‌روم و برای اینکه سر صحبت را باز کنم، می‌پرسم: «از همین‌جا باید وارد حرم شویم؟» «فاطمه مارامایی»، همان خانم روسری رنگی، با لحن خاصی در جواب می‌گوید: «باید که… ما از ساعت ۶ صبح اینجاییم اما درها بسته است.» با تعجب می‌پرسم: از ۶ صبح؟! و او ادامه می‌دهد: «بله. دیشب از استان گلستان راه افتادیم و صبح زود رسیدیم. با گروهی از همکاران شبکه بهداشت از شهر ترکمن صحرا آمده‌ایم…» بی‌اختیار می‌گویم: یعنی از طرف محل کارتان موظف بودید بیایید؟ اجباری بود؟ بانوی ترکمن صحرایی حرفم را قطع می‌کند و می‌گوید: «نه. چرا اجبار؟ همه ما با علاقه آمده‌ایم. چند سالی بود نتوانسته بودیم بیاییم و دلمان تنگ شده بود. دوست داشتیم بیاییم بنشینیم در حرم و با امام درد دل کنیم. اما حیف که درها بسته است و اجازه نمی‌دهند…»

می‌گویم: فکر می‌کنم ستاد برگزاری مراسم به علت شرایط کرونایی، امسال تعداد حاضران در محوطه داخلی حرم را کاهش داده. و پشت سرش می‌پرسم: واقعاً دلتان تنگ شده بود؟ نگاهم می‌کند و می‌گوید: «بله. مگر می‌شود انسان دلش برای امامش تنگ نشود؟ ما سال‌هاست دلتنگیم. امام که فوت کرد، من ۱۴ ساله بودم. آن روزها تحت پوشش کمیته امداد بودیم. خوب یادم هست چنین روزی، مادرم با گریه به ما بچه‌ها گفت: پدرتان از دنیا رفت… سن و سالم کم بود اما آن روزها را خوب یادم مانده. در ترکمن صحرا و گنبد، دیگر ترک و فارس و بلوچ و شیعه و سنی و حتی اقلیت‌های مذهبی، فرقی با هم نداشتند. همه انگار یکی از عزیزانشان را از دست داده بودند و در کنار هم عزاداری می‌کردند.»

 

امام، ما را طلبید…

«آمنه سارانی»، همراه خانم مارامایی هم وارد بحث می‌شود و می‌گوید: «امروز هم همه ما به عشق پدرمان به اینجا آمده‌ایم. برای خودمان هم مثل خواب است. باور نمی‌کنید ظرف یک ساعت، قسمت شد و راهی شدیم…» خانم مارامایی هم که سر ذوق آمده، در تکمیل صحبت‌های دوستش می‌گوید: «در مسیر که با اتوبوس می‌آمدیم، هرکس از خاطراتش از ایام فوت امام تعریف می‌کرد، از شعرها و سرودهایی که در مدرسه می‌خواندیم، از مراسمی که برای امام می‌گرفتیم. مثلاً ما ترکمن‌ها، عزاداری و سینه‌زنی نداشتیم اما دور هم جمع می‌شدیم و برای شادی روح امام، ختم قرآن می‌گرفتیم. خلاصه هرکس هر کاری از دستش برمی‌آمد، دریغ نمی‌کرد. آخه مردم، امام را دوست داشتند. هنوز هم دارند. این جمعیت را ببینید. با تمام مشکلاتی که دارند، دوباره آمده‌اند چون می‌دانند مشکلات و گرانی‌ها تقصیر امام نیست.

می‌دانید، امام با همه خوبی‌هایش آمد و برای نجات مردم ایران از مشکلات، از همه‌چیزش گذشت. اما بعضی‌ها بعد از امام، راهش را ادامه ندادند و از موقعیتشان سوءاستفاده کردند. اما حس و حال ما تغییری نکرده و هنوز هم امام را دوست داریم و این حس را به بچه‌هایمان هم منتقل کرده‌ایم. باور کنید امروز با هزار جور مشغله و گرفتاری، خودمان را رساندیم اینجا. من تازه خانه قولنامه کرده‌ام و امروز باید اسباب‌کشی می‌کردیم اما تا دوستانم خبر دادند اتوبوس جور شده، همه چیز را گذاشتم و با شوق و ذوق راهی شدم. یک حسی به من می‌گفت امام، ما را طلبیده…»

 

یک فرمانده با درجه‌هایی از جنس عشق

با اختلاف، لقب خوش‌تیپ‌ترین فرد حاضر در مراسم امروز، به او تعلق می‌گیرد. با آن لباس نظامی و عینک آفتابی، حسابی کانون توجه شده. اینطور است که هرکس از کنارش عبور می‌کند، واکنش نشان می‌دهد. یکی احترام نظامی می‌گذارد، دیگری با خنده می‌گوید: سلام فرمانده! و آن یکی با شیطنت بامزه‌ای، با حسرت، دست روی درجه‌هایش می‌کشد. و او در سکوت به همه آنها لبخند می‌زند. اما من که به‌عنوان خبرنگار سلام می‌کنم، در جواب سلامم، از همه خوب‌ها یاد می‌کند و می‌گوید: «سلام و درود می‌فرستم به روح پاک شهید حاج قاسم سلیمانی و همه شهدا. که حاج قاسم الحق، مالک اشتر زمان بود و همتایش پیدا نمی‌شود.» می‌گویم: چرا یکدفعه یاد سردار افتادید؟ و حاج «یوسفعلی نوروزی» در جواب می‌گوید: «من عاشق حاج قاسم هستم. ما خودمان هم ۷ شهید در خانواده داریم…» صحبت‌های فرمانده قطع می‌شود. عینکش را که برمی‌دارد، قطرات اشک روی صورتش راه باز کرده‌اند.

از داستان لباسش که می‌پرسم، تازه معلوم می‌شود در قاموس حاج یوسفعلی ۷۳ ساله چیزی جز عشق وجود ندارد: «من نظامی نیستم اما همیشه عاشق بچه‌های جبهه و جنگ و عاشق این لباس بوده‌ام. فقط از روی علاقه است که این لباس را می‌پوشم برای اینکه بگویم من هم راه آنها را ادامه می‌دهم. من عاشق همه کسانی هستم که برای این مملکت زحمت می‌کشند. به همین خاطر هم به امام خمینی ارادت دارم. امام خیلی برای ما زحمت کشید و زندگی‌اش را وقف این مردم کرد. سال‌ها تبعید را به جان خرید و حتی فرزندش را در این راه داد. امام، کار بی‌نظیری کرد و ما را از فقر و بیچارگی و از زیر ظلم و ستم طاغوت نجات داد.»

به خودم جرأت می‌دهم و می‌گویم: خب حاج آقا، عده‌ای می‌گویند: همین امروز هم فقر و گرانی و بی‌عدالتی داریم… مرد موسپید داستان ما در جواب می‌گوید: «می‌دانی، بخشی از این گرانی، دست خودمان است. وقتی می‌بینیم چیزی بی‌دلیل گران شده، نباید بخریم. وقتی کالاها را هرچقدر گران می‌دهند، می‌خریم، در این تخلف و خیانت به مردم شریک می‌شویم.» بغل‌دستی حاج یوسف هم وارد بحث می‌شود و می‌گوید: «ما باید صبور باشیم. درست است گرانی‌ها، زندگی را مشکل می‌کند اما کاری که دولت آقای رییسی شروع کرده، حتماً نتیجه خوبی خواهد داشت. این طرح شاید اولش سخت باشد اما اگر با دولت همراهی کنیم، اوضاع اقتصادمان اصلاح می‌شود.» حاجی هم در تأیید این صحبت‌ها می‌گوید: «خیلی از مسئولان ما، دلسوزند و به خاطر مردم زحمت می‌کشند. ما باید با آنها همراه باشیم. همه ما باید دلسوز کشورمان باشیم و هرجا مانعی می‌بینیم، برای رفع آن کمک کنیم.»

 

دیشب در مدرسه خوابیدیم به عشق مراسم امروز

حضور موسپیدان باوفای نسل اولی انقلاب و جوان‌ترهایِ همچنان پای کار انقلاب به جای خود اما حضور نسل چهارم و پنجم انقلاب در مراسم امروز که هیچ خاطره‌ای از امام ندارند، حکایت دیگری دارد. اینطور است که کودکان و نوجوانان در مراسم سی و سومین سالگرد ارتحال امام، حسابی به چشم می‌آیند؛ مثل بر و بچه‌های مدرسه نمونه امام صادق (ع) منطقه دو. تا نزدیکشان می‌روم و از دلیل حضورشان می‌پرسم، آقا معلم باصفایشان به شوخی می‌گوید: «یک وقت نگویید بهتان وعده نمره داده‌ایم ها…» و در میان خنده بچه‌ها، خودش را کنار می‌کشد تا آنها بتوانند خود واقعی‌شان باشند. می‌پرسم: آمدنتان به مراسم سالگرد امام، برنامه اردویی مدرسه و حضورتان الزامی بوده؟ «سید ساجد غروی» پیشقدم می‌شود و می‌گوید: «نه. همه ما داوطلبانه آمده‌ایم. یعنی هرکس دوست داشته، آمده. اصلاً هم بحث نمره و امتیاز و اینها مطرح نبوده.» «امیرحسین عبداللهی» هم از آن طرف سرک می‌کشد و می‌گوید: «حتی دیشب در مدرسه خوابیدیم که امروز صبح زود بتوانیم خودمان را به حرم برسانیم.» اما چرا؟ می‌پرسم و باز سید ساجد به نمایندگی از بقیه می‌گوید: «خب، امام خمینی، رهبر انقلاب ما بودند و ما دوست داشتیم بیاییم هم ایشان را بیشتر بشناسیم و هم حرمشان را ببینیم.»

حالا مشتاق شده‌ام از نگاه آینده‌سازان کشور نسبت به بنیانگذار انقلاب اسلامی بدانم. تا می‌گویم: از امام خمینی چه می‌دانید؟ غروی با لحنی احترام‌آمیز می‌گوید: «ما امام خمینی را یک انسان بزرگ می‌دانیم. بزرگ، نه از لحاظ قدرت مادی بلکه به لحاظ شخصیت و قدرت درونی و دینی.» و امیرحسین در تکمیل صحبت‌های او اضافه می‌کند: «امام در مقابل ستم شاه و قدرت‌های خارجی که به کشور ما ظلم می‌کردند، ایستاد و همه زندگی‌اش را در این راه گذاشت.» می‌پرسم: خود شما حاضرید برای کشورتان چه کاری انجام دهید؟ این بار «علی عطاردی» دستش را بالا می‌آورد و از طرف همه می‌گوید: «سعی می‌کنیم خوب درس بخوانیم تا بتوانیم آینده کشورمان را خودمان بسازیم.»

 

گرانی را تقصیر انقلاب نیندازید

یکی‌یکی با پس‌زمینه گنبد حرم امام، عکس یادگاری می‌گیرند اما برای عکس دسته‌جمعی، معطل می‌مانند. نتیجه عکس سلفی که مطلوبشان نمی‌شود، نزدیک می‌روم و برای ثبت عکس دسته‌جمعی‌شان اعلام آمادگی می‌کنم. دسته‌جمعی لبخند می‌زنند. از زرندیه ساوه آمده‌اند. زیارت اولی هستند و برای همه‌چیز ذوق و شوق دارند. با ۱۰۰ نفر از همشهری‌هایشان و با ۴ دستگاه اتوبوس به حرم آمده‌اند. تا می‌پرسم چرا؟ «حدیثه معصومی» از میان جمع می‌گوید: «به عشق امام و رهبر.» می‌گویم: اما بعضی‌ها تعجب می‌کنند مردم وسط گرانی و مشکلات، در چنین برنامه‌هایی شرکت می‌کنند. این بار «رقیه ملکی» جواب می‌دهد و می‌گوید: «گرانی که تقصیر انقلاب و امام و رهبر نیست. رهبر ما هیچ‌وقت دلش نمی‌خواهد مردم در سختی باشند. مشکلات جامعه ما تقصیر بعضی مسئولان تازه به دوران رسیده است که فقط به فکر منافع خودشان هستند. با آنها باید برخورد شود.»

 

سلام فرمانده و سرباز کوچولوهایی که خسته نمی‌شوند

نمایشگاه سیار برپا کرده‌اند انگار. از محصولات ملی و انقلابی و مذهبی، چیزی کم ندارند. از پلاکاردهایی که تدارک دیده‌اند هم معلوم است حسابی برای این مراسم روزشماری کرده‌اند. گرچه زحمت بزرگترها برای آماده‌سازی این نمایشگاه جمع‌وجور، مشهود است اما قلب تپنده این جمع باصفا که از کرج آمده‌اند را ۴ دهه نودی باانگیزه تشکیل می‌دهند. از دلیل حضور دسته‌جمعی‌شان در حرم که می‌پرسم، یکی از مادرها می‌گوید: «بچه‌ها دوست داشتند بیایند در حرم امام عکس بگیرند و…» اما این جمله، حق مطلب را ادا نکرده که «مطهره» یکی از دوقلوهای خانواده «خوش چهره» وسط حرف مادرش می‌پرد و می‌گوید: «فقط که واسه عکس گرفتن نیامدیم. شنیده بودیم امروز قرار است سرود سلام فرمانده را اینجا بخوانند. برای همین دوست داشتیم بیاییم. آخه آن روز نتوانستیم برویم ورزشگاه آزادی. ما این سرود را خیلی دوست داریم چون درباره امام زمان (عج) است. این سرود و دعاهای ما می‌تواند کمک کند زمان ظهور امام زمان (عج) زودتر برسد.»

مطهره ۱۱ ساله اما با فضایی که در آن قرار گرفته هم، بیگانه نیست و در ادامه می‌گوید: «اینجا حرم امام خمینی، رهبر ایران است که در زمان شاه با آدم‌های بد مبارزه کرد و مردم را به انقلاب دعوت کرد. امام خامنه‌ای هم، شاگرد امام خمینی است. ما قبلاً هم خیلی به حرم امام آمده بودیم اما امروز برای سالگرد فوت امام آمدیم.»

«مقدسه»، میدان را به نفع خواهر دوقلویش خالی می‌کند اما پسر خاله‌اش، «محمد پناهی» ۹ ساله، با آن لباس زیبایی که به تن کرده، هم آماده صحبت است و هم آماده سربازی برای فرماندهی که این روزها همه‌جا صحبت از سلام به اوست: «من و برادرم به خاطر امام زمان (عج)، لباس مدافعان حرم را پوشیده‌ایم چون دوست داریم سرباز امام زمان باشیم. برای همین هم، سرود سلام فرمانده را می‌خوانیم.» «علی پناهی» ۱۰ ساله هم می‌گوید: «ما همیشه برای زیارت به حرم امام خمینی می‌آییم و خیلی هم بهمان خوش می‌گذرد. امام خمینی، قبلاً رییس کشور ما بوده و می‌دانم با مردم خیلی مهربان بوده.»

اما صحبت‌های پدر و مادرهای این کوچولوهای آگاه و دوست‌داشتنی هم باید شنیدنی باشد؛ والدین خوش‌فکری که با آموزش‌هایشان، پل ارتباطی فرزندانشان با امام خوبی‌ها و جانشینش بوده‌اند. «فریدون پناهی»، به نمایندگی از بزرگترهای جمع می‌گوید: «این شور و شوقی است که خود امام در میان مردم به یادگار گذاشته است. هیچ قدرت و ثروتی نمی‌تواند چنین جمعیتی را در این اوج گرما، در این شرایط سخت و در این گرانی و مشکلات، دور هم جمع کند. همه کسانی که اینجا هستند، همین لحظه می‌توانستند جای دیگری باشند چون فرصت چند روز تعطیلات، زمان خوبی برای مسافرت و تفریحات دیگر بود اما امام آنقدر بی‌ریا و برای مردم، دوست‌داشتنی بود که مردم بعد از گذشت سه دهه، همچنان در سالگرد ارتحالش به اینجا می‌آیند و ادای احترام می‌کنند. حقیقتاً بقای این نظام، مدیون اخلاص و زحمات و خداباوری امام بوده که لحظه‌ای از خدا غافل نشد. امیدوارم ما هم پیرو راه امام باشیم و بتوانیم پرچم این انقلاب را با سرافرازی تحویل امام زمان (عج) بدهیم.»

 

از راست به چپ: «مهدی تهرانی»، «محسن مباحی»، «شعبانعلی احمدی»  

داش مشدی ها هیچ وقت از انقلاب جدا نشده‌اند

به خیال خودم با چند بار طی مسیر استقرار زائران، هرچه سوژه جذاب بوده، شکار کرده‌ام اما در همین لحظه در آن طرف بلوار، منظره‌ای می‌گوید محاسباتم اشتباه بوده. جمعیت را کنار می‌زنم و بی فوت وقت، خودم را به مردانی می‌رسانم که با هیبت خاص‌شان، نگاه عابران را به سمت خودشان کشیده‌اند؛ سه مرد با شمایل داش مشدی های ۵۰ سال قبل. تردید دارم برای سئوال کردن درباره مراسم امروز و… اما همین که می‌پرسم چرا امروز در این مراسم شرکت کرده‌اید، اولین جمله بزرگتر این جمع، همه تردیدهایم را از بین می‌برد. انگار به غیرت «شعبانعلی احمدی» برخورده باشد، با لحن خاصی می‌گوید: «چرا آمده‌ایم؟! باید از جوانان ۴ دهه قبل می‌پرسیدید چرا جانتان را کف دست گرفتید و رفتید جبهه و شهید شدید؟ حضور ما در اینجا، به اندازه ذره‌ای از کار آنها هم نیست. وظیفه ما بود که در مراسم سالگرد ارتحال امام شرکت کنیم. خودمان انقلاب کردیم و خودمان هم باید آن را حفظ کنیم. من از نوجوانی در کارهای انقلابی بودم و بعد از آن هم، همیشه در راهپیمایی‌های ۲۲ بهمن و روز قدس شرکت کردم. تا آخرش هم در این راه خواهم بود.»

«مهدی تهرانی» هم می‌گوید: «آمده‌ایم آقایمان را ببینیم و دوباره با او بیعت کنیم تا چشم اسراییل کور شود.» «محسن مباحی» که خودش را برادر شهید «محرمعلی مباحی» معرفی می‌کند هم می‌گوید: «ما آقایمان را دوست داریم.» خامی می‌کنم که می‌پرسم: منظورتان رهبر است؟ با لحن خاصی در جوابم می‌گوید: «مگه غیر از رهبر، آقای دیگری هم داریم؟! ما عاشقش هستیم و جانمان را هم برایش می‌دهیم. آقا امر بفرمایند، من خودم می‌روم رییس‌جمهور آمریکا را نابود می‌کنم چون عددی برای ما نیست. ما خودمان برای این انقلاب، شهید داده‌ایم؛ بدون هیچ چشمداشتی. کارت بنیاد شهید را هم به اجبار قبول کردیم…» تهرانی هم آخرین تلنگر را به فراموشکاران می‌زند و می‌گوید: «امثال ما، یعنی شاهرخ ضرغام‌ها بودند که در جبهه‌ها مقابل دشمن ایستادند.»

احمدی دوباره میان‌داری می‌کند و ذهن امثال مرا روشن‌تر: «۳۳ سال قبل، من و همسرم برای تشییع پیکر امام، از پاسگاه نعمت آباد تا اینجا را پیاده آمدیم. هیچ یادم نمی‌رود؛ ۷، ۸ تا کانتینر دور پیکر پاک حضرت امام چیده بودند و هلی‌کوپتر از بالا روی سر جمعیت گلاب می‌پاشید.» تهرانی هم می‌گوید: «من هم نوجوان بودم و آن روز با یکی از آن اتوبوس‌های دو طبقه به محدوده مراسم تشییع آمدم. خوب یادم است که روی سقف اتوبوس نشسته بودم»… حالا انگار زمینه برای بیان یک گلایه فراهم شده باشد، محسن مباحی می‌گوید: «بعضی‌ها که ما را در این لباس می‌بینند، خیال می‌کنند ما لات به آن معنای منفی‌اش هستیم. اما نمی‌دانند لات‌بازی، ۹۹ درصدش ادب است و آن یک درصد باقی‌مانده هم، غیرت برای ناموس است. تمام!»

 

درست مثل صاحب مجلس‌ها…

مراسم سی و سومین سالگرد ارتحال امام خمینی با سخنرانی رهبر معظم انقلاب به پایان می‌رسد و جمعیتی که زیر آفتاب داغ خرداد ماه آمده بودند، همانطور زیر تیغ آفتاب آرام‌آرام به سمت خروجی‌های حرم می‌روند؛ بی‌آنکه حتی پایشان به محوطه داخلی حرم رسیده باشد، بی‌آنکه اظهار خستگی کنند، شکایتی داشته باشند یا منتظر پذیرایی و تقدیر بمانند. درست مثل صاحب مجلس‌ها…

 

انتهای پیام/

    




منبع

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.