یکشنبه, ۴ آذر , ۱۴۰۳ ساعت ×
پ
پ


به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، امروز ۱۴ ژوئن است و روز جهانی «اهداکننده خون». اگر بزرگسال هستید و دارید این مطلب را می‌خوانید حتما به گوش‌تان خورده است که اهدای خون چیست و چرا آنهایی که خون سالمی دارند بهتر است در دوره‌های معینی به مراکز انتقال خون مراجعه کنند و بخشی از خون‌شان را اهدا کنند. می‌دانیم که بزرگسالان به‌خاطر از دست دادن بخشی از خون‌شان نگران نمی‌شوند؛ چون دانشمندان به ما می‌گویند که خون دوباره و دوباره تولید می‌شود و کم نمی‌آوریم.

اما اگر شمایی که داری این مطلب را می‌خوانی نوجوان هستی ممکن است برایت سؤال پیش بیاید که مگر خون هم کم می‌آوریم؟ بله، خون هم مثل هر چیزی در بدن‌مان کم و زیاد می‌شود. اگر حجم آن در بدن کم و کمتر شود بیماری‌های مختلفی مهمان جسم آن شخص می‌شود که ممکن است تا مدت‌ها، تا خیلی خیلی زمان طولانی در بدنش بمانند و او را اذیت کنند.

یکی از این بیماری‌ها تالاسمی (کم‌خونی) است که دو نوع ضعیف و شدید دارد. این بیماری، ژنتیکی است و نسبتا شایع. تالاسمی در صورتی ایجاد می‌شود که جهشی در یک ژن دیده شود. این بیماری درمان ندارد؛ اما می‌توان آن را بهبود بخشید.


بیماران مبتلا به تالاسمی نیاز دارند که در بازه‌های زمانی مشخص‌شده از طرف پزشک، به مراکز مرتبط بروند و خون جدید دریافت کنند تا بتوانند کارهای روزمره زندگی و تفریح‌ها و مدرسه‌رفتن و همه کارهایی را که آدم‌های معمولی انجام می‌دهند، به طور بی‌دردسری انجام دهند. حالا فکر کنید اگر کودک، نوجوان یا حتی بزرگسالی به این مراکز برود و بگوید: «خون تازه می‌خواهم» و پرستار به او بگوید: «متأسفانه نداریم!» چه می‌شود؟ لحظه‌ای چشم‌هایمان را ببندیم و به این لحظه فکر کنیم. مثل این می‌ماند که برویم شیر آب را باز کنیم و ببینیم دیگر آبی توی دنیا نیست یا دیگر اکسیژنی در هوا نباشد. خون برای همه ما بویژه برای بیماران، امری حیاتی و بسیار ضروری است.

 


حالا ممکن است بپرسید که اصلا تالاسمی چیست و بیماران مبتلا به این بیماری چطور زندگی می‌کنند؟ بهترین کار این است که اکنون داستانی را به شما پیشنهاد دهم تا راحت‌تر با این موضوع آشنا شوید: «مثل همه اما مثل هیچ‌کس».

این اثر را آتوسا صالحی نوشته و میترا عبدالهی تصویرگری کرده است. «مثل همه اما مثل هیچ‌کس» از قطره‌ای برای زندگی می‌گوید: «خون». از هر سه نفر مردم دنیا، یک نفر در طول زندگی نیاز به خون و فرآورده‌هایش دارد و یکی از آنها پریا است. پریا دلش می‌خواهد دکتر کودکان بشود و هستی که تازه با او دوست‌شده کم‌کم دنیای پریا و بیماری تالاسمی را می‌شناسد و دلش می‌خواهد هرکاری بکند تا پریا خوب شود؛ حتی خون‌اش را بفرستد برای پریا به مرکز طبی کودکان و روی آن بنویسد: برسد به دست پریا.


این کتاب، قدم به قدم با احساسات هستی همراه می‌شود و این همراهی هم پریا را به خواننده می‌شناساند هم هستی را. همچنین نویسنده در این کتاب به موضوع اهدای خون پرداخته و برای کودکان با زبانی ساده بیان کرده‌ است که اگر زمانی هیچ‌کس خون ندهد، چه اتفاقاتی برای بیمارانی که به خون احتیاج دارند می‌افتد! این داستان را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در ۴۸ صفحه مصور برای کودکان ۱۰ و ۱۲ سال به بالا منتشر کرده است.

در بخشی از متن این کتاب می‌خوانیم:

«گفتم که خیلی بدشانسم. یک ساعت پیش مامان پریا زنگ زد و گفت که چون پریا حالش زیاد خوب نیست، تولد بی‌تولد.

به پریا زنگ زدم تا حالش را بپرسم که برادرش، پاشا گفت: رفته‌اند بیمارستان، چون پریا باید خون بگیرد.

پرسیدم: مگر تصادف کرده؟

پاشا یک‌جوری گفت که نترسم.

– نه، چیزی نیست. هر ماه می‌رود. فردا هم حالش بهتر می‌شود.

یعنی چه؟ پریا هر ماه خون می‌گیرد؟ یعنی تندتند خونش تمام می‌شود؟»



منبع

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.