یکشنبه, ۶ آبان , ۱۴۰۳ ساعت ×
پ
پ


ظهر روز دهم
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، چند داستان و شعر خوانده یا چند فیلم دیده‌اید که در خاطرتان مانده و احساس کردید نمی‌توانید فراموشش کنید؟ یعنی کتاب را بسته و کنار گذاشته‌ یا فیلم را دیده‌اید ولی ساعت‌ها و روزها به موضوع آن فکر کرده‌اید؟ بله درست است؛ همه ما چنین تجربه‌ای داشته‌ایم. همه ما کتاب‌هایی را خوانده و بارها و بارها به مضمونش فکر کرده‌ایم. اصلا بعضی شعرها و داستان‌ها کهنه نمی‌شوند و بارها و بارها می‌شود تکرارشان کرد. یکی از این شعرها، منظومه بلند «ظهر روز دهم» از قیصر امین‌پور برای نوجوان‌هاست؛ البته که پدر و مادرها هم می‌توانند خواننده آن باشند و با تصاویر شاعرانه‌اش همراه شوند.

 

«روز عاشوراست

کربلا غوغاست

کربلا آن روز، غوغا بود

عشق، تنها بود»

 

و با قلم سحرآمیزش کاری کرده که ما از دیوار زمان بگذریم و خودمان را در آن لحظه­‌های سخت، کنار خیمه‌های امام حسین (ع) ببینیم:

 

«آتش سوز و عطش بر دشت می­‌بارید

در هجوم بادهای سرخ

بوته­‌های خار می‌­لرزید

از عرق پیشانی خورشید، تر می­‌شد»

 

سایه‌ها کوتاه کوتاه می­‌شدند، ظهر می­‌رسید و میدان نبرد از خود می‌پرسید: «نوبت جولان اسب کیست؟» اما دوستی باقی نمانده. همه‌ هفتاد یار امام به شهادت رسیده‌اند و کسی نیست که درخواست پسر حضرت زهرا (س) را پاسخ بدهد:

 «هست آیا یاوری ما را؟»

 

به نظر می­‌رسد که سردار شجاع کربلا باید به تنهایی با دشمن، رو در رو شود. اما ناگهان

 

 «کودکی از خیمه بیرون جست

کودکی، شور خدا در سر

با صدایی گرم و روشن

گفت: « اینک من،

یاوری دیگر! »

 

 

شاعر از زبان آسمان و زمین با تعجب می­‌گوید:

« کودک و میدان؟! »

کار کودک خنده و بازی است!

در دل این کودک اما شوق جانبازی است!»

 

گفت‌وگوی میان سیدالشهدا با کودک، خواندنی و پر احساس است. امام از او می­‌خواهد که بازگردد. اما قهرمان کوچک که اسمش را نمی­‌دانیم، می‌گوید که دوست دارد پا جای پای پدرش بگذارد.

 

و صدای آشنا پرسید:

«آی کودک! مادرت آیا خبر دارد؟ »

 

فکر می کنید جواب بچه چه باشد؟

 

کودک ما گرم پاسخ داد:

«مادرم با دست‌های خود

بر کمر، شمشیر پیکار مرا بسته است!»

 

و آخرین سرباز، این‌گونه راهی نبرد با لشکر هزاران نفر­ی دشمن می‌شود و نقش کودک در سروده قیصر امین‌پور، پررنگ و پررنگ‌تر….

 

من پس از آن لحظه­‌ها، تنها

کودکی دیدم

در میان گرد و خاک دشت

هر طرف می‌­گشت

 

می­‌خروشید و رجز می­‌خواند:

«این منم، تیر شهابی روشن و شب سوز!

بر سپاه تیرگی پیروز!

سرورم خورشید، خورشید جهان افروز!

برق تیغ آبدار من

آتشی در خرمن دشمن! »

 

تنهایی و شجاعت این کودک به زیبایی در شعر به تصویر کشیده شده و شاعر از کودکی گفته که با شمشیر بلندش، کربلا را شخم می­‌زند!

شاعر در «ظهر روز دهم» به آسمان و زمین و دشت و دمن جان بخشیده و کودکی را جاودانه کرده که امروز، سرخی رنگین کمان از خون اوست. 

 

 

مرحوم قیصر امین پور، منظومه­ «ظهر روز دهم» را شهریور ماه سال ۱۳۶۴ سروده و به شهید جمشید افتخار تقدیم کرده است. اگر دوست داشته باشید می‌توانید نسخه­ چاپی این شعر را  که انتشارات سروش منتشر کرده، تهیه کنید؛ علاوه بر آن می‌­توانید این شعر بلند و پر از احساس و تصویرهای شاعرانه را در اینترنت جست‌وجو کنید و بخوانید.



منبع

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.