تصاویر شعری شهریار را چگونه میبینید و از نظر مضمون این تصاویر چگونه هستند؟
به نظر من بسیاری از اشعار شهریار را میتوان یک تابلوی زیبای نقاشی، تابلویی با تصاویری خیالانگیز و رویایی دانست. از سوی دیگر از نظر مضمون نیز باید توجه داشت که شهریار در روزگار مشروطه و دردورانی که بیشتر به خرد و رئالیسم انتقادی توجه میشد، رشد کرده و ذهن سیالش درگیر مسایل اجتماعی و میهنی نیز بودهاست. هر چند در اشعار این شاعر بزرگ غلبه بر تصاویر عاشقانه است و رمانتیسم تار و پود واژگان شعرش را آذین بستهاست اما نقشهای میهنی و اجتماعی نیز در اشعارش دیده میشود.
یکی از مثنویهای کمتر شنیدهشده وی درباره تخت جمشید و آتشسوزی اندوهبار آن مکانِ ارزشمند چنین است:
شب ز تشییع غروب خورشید بازمیگشت به تخت جمشید
من هم از قلهی البرز خیال تاختم قافله را از دنبال
تا مقامی که شنیدم از شب قصر داراست خدا را به ادب
ماه در ابر خود از شرم نهان به حریم از حرم پادشهان…
… رفتم از پلهی رفعت بالا رو به خرگاه حریم والا
نردهها ریخته دندانهنما خنده میآیدش از غفلت ما…
… مدفن عشق و حمیت بینی قتلگاه مدنیّت بینی
داریوشش به دل آتش و خون تخت و بخت و علمِ داد نگون
ناگهم شد بهنظر پردهگشا سینمائی دو مخالف سیما
این یکی چشم و چراغ افروزان واندگر شعله و آتش سوزان
این درخشیدن تخت جمشید وان فروخفتن قرص خورشید
این فرا بردن کاخ و سردر وان فرود آمدن اسکندر
این یکی را که صدش گل چیدم در دل پرده چنین میدیدم
یافت فرمان شهنشاه صدور به پیافکندن این کاخ سرور
…. شعله از پنجره میزد بیرون سرخ آنگونه که سیلی از خون
میگریزند حریفان چون تیر شعله دنبالکنان چون شمشیر
روشنان حملهور از برق و شرار سایهها مضطرب و پا به فرار…
این مثنوی بسیار طولانی است و ابیات یاد شده بخشی از این شعر میهندوستانه بود که سرشار از تصاویر خیالانگیز و بدیع است: بازگشت شب به تخت جمشید پس از تشییع خورشید، بالارفتن از پله رفعت بهسوی خرگاه حریم والا و نیز تصویر دردناک فروریختن نردهها و دنداننماشدن آنها که به تعبیر شهریار انگار بر غفلت ما نسبت به محافظت از این بنای شگفت و شگرف میخندد. با خواندن واژگان نقشآفرینِ گشودهشدن دو پرده متناقض (شکوه و ویرانی تخت جمشید)، شکوه دردآوری روح انسان را در خود فرو میکشد. با دیدن تصویر آتشینِ زبانهکشیدن شعله از پنجره و تشبیه آن به سیلی مهیب از خون، خون در رگهای ایرانیان میهندوست با جوش و خروش فریاد میزند.
استاد شهریار در بیت پایانی قصیدهای میهنی نیز با مطلع «پیام من به گردان و دلیران/ جوانان و جوانمردان ایران» تصویری زیبا با خون نقش میبندد:
گرَم خون ریخت دشمن، شهریارا! به خون دانی چه بندم نقش؟ ایران
درباره تصاویر عاشقانه شهریار توضیح دهید.
همان طور که پیشتر اشاره کردم در شعر شهریار غلبه بر تصاویر عاشقانه است و اشعار عاشقانه همچون تابلوی نقاشی بینظیری که از رنگهای آن عشق میچکد، به تصویر کشیده شده؛ عشق برادر به خواهر، عشق مادر به فرزند، عشق دلداده به دلدار و… .
شهریار قطعهای تاثیرگذار دارد که اندوه و واکنش پسربچهای را نسبت به شنیدن خبر احتمال مرگ یگانه خواهرش که از درگذشت پدر بیمار شده بود، به تصویر میکشد:
مادری بود و دختر و پسری پسرک از می محبت مست
دختر از غصه پدر مسلول پدرش تازه رفته بود از دست
یک شب آهسته با کنایه طبیب گفت با مادر این نخواهد رست
ماه دیگر که از َسموم خزان برگها را بود به خاک نشست
صبری ای باغبان! که برگ امید خواهد از شاخه حیات گسست
پسر این حال مگر دریافت بنگر اینجا چه مایه رقت هست
صبح فردا دو دست کوچک طفل برگها را به شاخه میپیوست
کسی میتواند چنین تصویر رمانتیکی را در برابر چشم مخاطب قرار دهد که نقاشی عاشق و دارای ذهنی بس لطیف باشد؛ تصویر عشقِ همراه با اندوه پسربچهای در حال چسباندن برگها بر شاخههای درخت.
در شعر نیمایی « ای وای مادر» نیز چنان زیبا عشق مادرش را نسبت به فرزندان به تصویر میکشد که نگرانی پررنگ مادر نسبت به احوال فرزندان حتی پس از درگذشتش این نقاشی غمانگیز را سرشار از حضوری همیشگی میکند:
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هالهای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول میخورد
هر کُنج خانه صحنهای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز میگذشت از این زیر پلهها
آهسته تا بههم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه میرود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروکخورده و جوراب وصلهدار…
پس این که بود؟
دیشب لحاف ردشده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من زد کنار،
… در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور میگریست…
در این شعر نقاشیِ عبور آهسته روح خمیده مادر از کنار پلهها و بغل کوچه در حالیکه چادر نماز فلفلی، کفش کهنه و جوراب کهنه پوشیده در برابر دیدگان مخاطب قرار میگیرد. در تصویر بعدی، خودرو عبور میکند و تخیل شاعر دردمند، نقاشی کوه را در حال پیچیدن و خشم و ناسزاگویی ترسیم میکند و دریاچه را در حال گریستن.
باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم
این شعر تلخ با تصویر مادر کنار حوض در حال شستن پیراهن شهریار به پایان میرسد.
تصاویر سوررئال تا چه اندازه در شعر شهریار وجود دارد؟
تصاویر فراواقعگرایانه در جایجای دیوان شهریار دیده میشود؛ چه آنجا که طبیعت را توصیف میکند و چه آنجا که یار خویش را.
دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
در کهن گلشن طوفانزده خاطر من چمن پرسمن تازه بهار آمده بود
سوسنستان که همآهنگ صبا میرقصید غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود
تابلوی دلفریب رقص مستانه سوسنستان و باد صبا همراه با نغمه بلبلان چشم خوانندگان را محو تماشای زیبایی خیرهکنندۀ این نقش خیالی میکند.
غزلنقاشی دیگر او چنین است:
چو آفتاب به شمشیر شعله برخیزد سپاه شب به هزیمت چو دود بگریزد
عروس خاوری از پرده برنیامده، چرخ همه جواهر انجم به پای او ریزد
در این تابلو تصویر سوررئال حمله آفتاب به سپاه شب را میبینیم در حالیکه آسمان بر پای خورشیدِ در حال طلوع، ستارگان را بهعنوان جواهر میریزد.
مثنوی « لولوی جنگل»خواب هولناک کودکی یتیم را در کلبهای متروک در جنگل به تصویر میکشد:
نیمه شب می پردش خواب از سر سوی مادر خزد و کو مادر؟
شب تاریک و زمستانی سخت وز برون غرش طوفان و درخت
مادرا ! این منم آغوش تو کو؟ میبرد دست: سر و گوش تو کو؟…
در مثنوی «افسانه شب» شکوه جنگل را در زیر نور ماه بهصورتی فراواقعگرایانه به تصویر میکشد:
جنگل از ماه پریخانه شود همه افسون همه افسانه شود
روشنی بارد از آفاق فرود تیرگیها بگریزد چون دود
روشن و سایه به هم میریزند ظاهراَ دیو و پری بستیزند
در ادامه شعر تصویر هراسانگیز طوفان را به نمایش میگذارد:
موی انبوه زن زنگی شب موجخیز آید و دریای غضب
بس که خورده ز درختان سیلی چهره چرخ نماید نیلی
شهریار در انتهای این وحشت، تصویری متفاوت نقش میکند. تصویری که در آن ماه میخندد و نقاشی سیاه پیشین را تغییر میدهد:
ماه چون حور بهشتی خندید سینما فیلم جهنم برچید
در شعر «دو مرغ بهشتی» که شهریار آن را به تاثیر از «افسانه» نیما سروده و داستان مرغی تنها (شهریار) است که با یافتن همراز و همآوازش آرام میگیرد، تصاویر سوررئال بینظیری چشم بیننده را خیره میکند:
گوهر شبچراغی برآمد
از دل لاجوردینه دریا
کهکشان تا زمین پل کشیده
وز دو سو، نردۀ عاج و مینا
سایهای از دو روح همآغوش
گشت بر پرده غرفه پیدا
ماه از این منظره فیلم برداشت
در این نقاشی نیما مانند، گوهری شبچراغ از دریا بیرون میآید در حالیکه کهکشان پلی با نردههای عاج از آسمان به زمین متصل کردهاست. همچنین تصویر سایه دو روح در آغوش هم آنچنان تکاندهنده و رویایی است که شهریار خود میگوید ماه از این تابلو نقشی به یادگار ثبت کردهاست.
در قطعه دیگری از همین شعر نقاشی قصری از زمرد را در فضایی ماورایی میبینیم با پلکانی که تصویر محوش از پشت ابرها نمایان است:
در فضایی بهشتی معلق
از زمرد یکی قصر جادو
پلّههای صدف محو در ابر
سرزنان تا به دهلیز مینو…
استاد شهریار در شعر «مومیایی» حال و هوای خود را که پس از سی و پنج سال به روستای خود در تبریز بازگشته بود، در فضایی سوررئال ترسیم میکند:
… چشم کاشیهای ابلق خوابناک
از شکاف در به هر جان کندنی است
باز چشمک میزند
یک درخت بید مجنون سر به زیر
زل زده در جوی آب اندیشهناک…
و در بخشهای پایانی این شعر حرکت دلگیر و وحشتآور خود را بهسوی گور نمایش میدهد در حالیکه روزنی از نور نیز در تصویر دیده میشود:
… باز میگردم به گور
میشکافم وحشت غاری عظیم
شانههایم در فشار تنگنا و تیرگی است
یک ستاره کوره سوسو میزند آن بیخها
روزن عشق و امید
چشمهایی خیره میپاید مرا …
اگر بخواهید با عبارات یا ابیاتی احساس خود را نسبت به احوال شهریار بیان کنید، چه میگویید؟
چند سال پیش احساسم را نسبت به احوال و اشعار استاد در قالب غزلی ثبت کردهام و اکنون آن را به شما و مخاطبان تقدیم میکنم:
دریای بیکران ادب، بیقرارِ توست آوازِ آبشار سخن وامدار توست
پژواک عشق در رگ هستی است شعرِ تو احساس گرم و ناب غزل، شاهکار توست
فریاد سرخ دایره نامکرری حجم گوی سبزِ حقیقت دچار توست
بر برگبرگ دفتر ناباور خزان گلواژههای باورِ بکرِ بهارِ توست
از لحظه عبور صدای تو تاکنون بارانِ شعرهای مداوم نثار توست
بر تارتار حنجره روشنِ بنان «حالا چرا»ی خاطره ماندگار توست
تعبیر «عمر کوته بیاعتبار»مان ابیات آسمانی دنبالهدار توست
در دست سرد نیمهشب بی تو سالهاست سازی ست خیس گریه که نامش سهتار توست
سوگند بر ثری و ثریا که تا ابد تو شهریار عشقی و صد شهر، یار توست
ثبت دیدگاه