مهوش کیانارثی، سال ۱۳۳۲ در شهر «آبادان» به دنیا آمده است. او مدرک کارشناسیاش را سال ۱۳۵۵ در رشته روزنامهنگاری از دانشکده «علوم ارتباطات اجتماعی» و مدرک کارشناسی ارشد را هم در رشته ارتباطات اجتماعی با گرایش وسایل ارتباطجمعی از دانشگاه «نیویورک آمریکا» گرفته است. پس از به پایان رسیدن دوران تحصیل به ایران باز میگردد و سالهای ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۳ در مجله «زن روز» از نشریات مؤسسه «کیهان» در زمینه وضعیت زنان در خانواده و اجتماع فعالیت میکند. با تشکیل زندگی و به دنیا آمدن پسرش پویا، کمکم از دنیای کارش فاصله میگیرد و وقتش را صرف آموزش و تربیت پویا میکند. سال ۱۳۹۱ نیز شروع به نوشتن کتاب «پسر دیرآموز من» میکند و در اواخر سال ۱۳۹۶، کتاب رونمایی میشود.
افراد دیرآموز گاهی اوقات با نام افراد مرزی نیز شناخته میشوند. این اصطلاح به این دلیل انتخاب شدهاست که این گروه از نظر بهره هوشی بین افراد عادی و کمتوان ذهنی قرار دارند. دیرآموزان، کمی پایینتر از افراد عادی هستند؛ اما در عین حال آنقدر توانمندی دارند که در گروه دیگر قرار نمیگیرند. دلایل این وضعیت، شناختهشده نیست اما این افراد از نظر ظاهری، تفاوتی با افراد عادی ندارند و در نتیجه از روی شکل ظاهری نمیتوان آنها را شناخت. از آنجایی که شناخت کمی درباره این افراد در اجتماع وجود دارد، تا امروز از قابلیتها و توانمندیهای آنها کمتر استفاده شده است و البته خانوادههای آنها نیز حمایت کمی دریافت میکنند.
برای این منظور با مهوش کیانارثی مادر پسری دیرآموز و فعال در توانمندسازی این گروه از افراد گفتوگو کردیم. با او درباره نگارش این کتاب و اشتراک گذاشتن تجاربش برای دیگران گپوگفتی داشتیم که در ادامه میخوانید:
هدف شما از نگارش کتاب «پسر دیرآموز من» چه بود؟
هدف من از نوشتن این خاطرات در وهله اول کمک به مادران و پدرانی است که اگر از آموزش فرزند کمتوان ذهنیشان خسته و افسرده شدهاند با خواندن یا شنیدن این تجربهها امیدوار شوند و بدانند که تنها نیستند. هدف بعدی این است که بدانند که اگر تواناییها و کمتوانیهای فرزندشان را بشناسند و با بهرهگیری از تواناییهایشان، راهکار مناسب برای رفع کمتوانیشان پیدا کنند، حتما موفق خواهند شد و با نوشتن این خاطرات تلاش کردهام به خوانندگانم بگویم که اولین قدم برای کمک به فرزند دیرآموز این است که کمتوانی ذهنی او را بپذیریم. تا این پذیرش اتفاق نیفتد مشکل به قوت خود باقی خواهد ماند. سپس با شناخت کامل او، مسیر رشد مناسبی را در پیش بگیریم. باید با آموزش مهارتهای زندگی به او کاری کنیم که با کمترین وابستگی به ما به خوبی از پس زندگی روزمرهاش برآید. این مسیر اگرچه سخت است؛ اما تلاش و صبوری به نتیجه میرسیم. در این مسیر این مسئله مهم است که پدر و مادر حد و توانایی فرزند خود را بشناسند و بالاتر از آن حد از او انتظار نداشته باشند.
یکی دیگر از اهدافم از نگارش این کتاب این بود که، خیلی از افراد شناختی نسبت به کودکان دیرآموز ندارند و ممکن است از کلمات یا عناوینی استفاده کنند که باعث آزار و اذیت این بچهها و خانوادههایشان شود. امیدوار بودم که با خواندن این کتاب شناخت حاصل شود و ارتباط بهتری بین خانوادهها و افراد دیرآموز و دیگر اقشار جامعه به وجود آید. دیرآموزان مانند افراد سندرم داون پیشینه پزشکی مشخصشدهای ندارند که بعد از تولد، مادر و پدر با مراجعه به متخصصان به وضعیت فرزندشان آگاه شوند. به همین سبب شناخت جامعه از آنان محدود است، زیرا از نظر ظاهر و فیزیک تفاوتی با دیگر همسالانشان ندارند.
خواندن این کتاب برای قشر خاصی از جامعه پیشنهاد میکنید یا نه، مناسب برای عموم است؟
به عقیده من این کتاب مناسب برای همه اقشار جامعه است؛ چون خانوادهها یا فرد دیرآموز دارند یا ندارند. کسانی که افراد دیرآموز دارند مسلما میتوانند از تجربیات این کتاب استفاده کنند و کسانی که فرزند دیرآموز هم ندارند، با این قشر از جامعه آشنا میشوند.
طبق نظرسنجیهایی که انجام دادم و کتاب را در اختیار خانوادههایی که حتی فرزند دیرآموز هم نداشتند، قرار دادم، آنها اظهار کردند که مطالب این کتاب برای ما هم مناسب است و در بعضی مواقع به تجربههای ما در ارتباط با کودکانمان کمک اضافه کرده است. در این کتاب مواردی عنوان شده که ممکن است در زندگی همه به وجود بیاید. قصدم هم همین بود که خواندن کتاب برای بقیه مفید باشد.
خصوصیات افراد دیرآموز چیست؟
بعضی از بچهها دیر زبان باز میکنند یا در مدرسه و در کلاس اول و دوم دیر خواندن و نوشتن یاد بگیرند؛ اما این دلیل بر آن نیست که آن کودک دیرآموز است؛ بلکه شاید تنها اختلال یادگیری داشته باشد. با متخصص انجمن درباره همین کتاب صحبت کردیم و او معتقد است که: «اگر پدر و مادر فرزند خود را به عنوان مثال در چهار یا پنج سالگی با فرزند دیگر خود در همان سن یا فرزندان اطرافیان مقایسه کنند و احساس کنند که فرزندانشان یک جاهایی دیرکِرد دارد، باید پدر و مادر سریعتر متوجه شوند و فرزند را پیش متخصص ببرند و با او مشورت کنند.»
بنابراین هر مسئله کوچکی دال بر این موضوع نیست که کودک من دیرآموز است؛ بلکه اختلال یادگیری یک مسئله شایعی است؛ اما اگر پدر و مادر حس کردند که فرزندانشان مشکل دارد باید سریعا به متخصص مراجعه کنند. آنها ویژگیهای شخصیتی مشترکی هم دارند؛ عجول بودن، هیجان زیاد داشتن، صداقت، زودباوری، تمرکز پایین نسبت به سن تقویمی و نیاز به تکرار در آموزش که بدون توجه به این ویژگیها، تلاش برای رشد و پیشرفتشان به نتیجه مطلوب نخواهد رسید. وجود این ویژگیها افراد دیرآموز را در جامعه بسیار آسیبپذیر میکند.
ک
شما برای نگارش این کتاب چقدر زمان صرف کردید و تحقیقاتتان چقدر طول کشید؟
برای نگارش این کتاب بیشتر به خاطرات خود اکتفا کردم؛ البته در این راه یک سری مقاله مطالعه کردم. تمام خاطرات در ذهنم بود و جز آن دسته از افرادی نبودم که خاطرات روزانه مینویسند. زمانیکه شروع به نوشتن کردم تمام زندگیام مثل یک فیلم از جلوی چشمانم رد میشد.
زمانی که به تشویق دوستم شروع به نگارش این کتاب کردم، همزمان در دو انجمن فعالیت داشتم و وقت کافی نداشتم. تنها از سال ۱۳۹۰ شروع به یادداشتبرداری کردم؛ نوشتهها را همسرم و خانم دکتر متقیپور خواندند و اشکالاتم را تصحیح کردند. از سال ۱۳۹۴ از یکی از انجمنها به خاطر شرایط پسرم (پویا) بیرون آمدم و وقت آزادتری داشتم و ادامه خاطرات را یادداشت کردم. بنابراین نگارش این کتاب سال ۱۳۹۵ به اتمام رسید.
نظر پویا درباره این کتاب و نوشتن خاطرات او چه بود؟
قبل از نوشتن کتاب با دو متخصص مشورت کردم که اگر کتاب چاپ شود، پویا چه عکسالعملی خواهد داشت؟ نگران حال او بودم و دوست نداشتم برایش مشکلی به وجود آید. وقتی که با متخصصین مشورت کردم، به من پیشنهاد دادند که نظر پویا را بپرسم و بدانم که حس و حال او نسبت به نگارش کتاب چیست.
بنابراین یک روز با پویا صحبت کردم و از او پرسیدم که: «نظرت چیه که این تجربهها و خاطراتی را که من و بابا با تو داشتیم را بنویسم؟ چیزهایی را که به تو یاد دادیم و پیشرفتهایی که کردی، بنویسم؟» بعد از این صحبتها پویا فکر کرد و گفت، «یعنی دیگران هم از تجربه ما استفاده کنند؟» گفتم بله و او هم موافقت کرد و خوشحال شد.
در هنگام نگارش این کتاب و مرور خاطرات گذشته، دچار مشکلات روحی و درونی نیز شدید؟
درست است که هنگام نگارش دوباره خاطرات برایم مرور میشد و گاهی هم گریه میکردم؛ اما برایم خوشایند بود. چون حسی داشتم که انگار ذهنم با نوشتن راحت شد و باری را از پشتم زمین گذاشتم؛ چراکه با نوشتن این کتاب، دیگران هم از تجربیاتم استفاده میکنند و این اثر باعث کمک به پدران و مادران میشود. وقتی که میبینم، میتوانم با این کتاب به پدران و مادران کمک کنم واقعا خوشحالم و احساس میکنم دِین خود را ادا کردم.
توصیه شما بهعنوان یک مادر به پدران و مادران چیست؟
به خانوادههایی که فرزند دانشآموز دارند، توصیه میکنم که، بچههای ما از سیستم آموزش و پرورش کلاسی بهترین بهره را که میتوانند ببرند، خواندن و نوشتن زبان مادری و چهار عمل اصلی است و این اتفاق باید در مقطع ابتدایی رخ دهد. چون وقتی که بچهها به دوران متوسطه بروند، دیگر زمانی نیست که بتوانند خواندن و نوشتن یا اعداد را بیاموزند. متاسفانه خانوادهها فقط میخواهند بچهها قبول شوند و مردود نشوند تا یک سال اضافهتر در یک پایه بمانند. خانوادهها توجه نمیکنند که بچهای که خواندن و نوشتن یاد نگرفته است چه فایدهای دارد که به مقطع بالاتر برود؟
نکته بعدی این است که خیلی روی نمره حساس نباشند و بچهها را تحت فشار نگذارند. کودک چه با معدل ۱۱ قبول شود و چه با معدل ۱۸، تاثیری در آینده او ندارد.
مسئله خیلی مهمتر این است که برای بچهها کسب مهارتهای زندگی واجبتر است. آنها ضمن یادگیری خواندن و نوشتن و اعداد، باید با مهارتهای زندگی آشنا شوند. آموزش مهارتهای زندگی باید از ۱۰ یا ۱۱ سالگی صورت بگیرد. کودک باید بتواند خودش از پَس زندگی و نیازهای روزمرهاش برآید. کسب اعتماد به نفس و هویت انسانی خیلی مهم است. بهتر است که بچهها همزمان با درس، در یک رشته ورزشی مهارت کسب کنند. مهارت ورزشی باعث میشود که سلامت فیزیکی کودک تامین شود و علاوه بر آن موضوعی است که کودک بتوانند درباره آن در جمع صحبت کند و حرفی برای گفتن داشته باشد. همین موضوع به بچهها حس اعتماد به نفس میدهد. پدر و مادر باید متوجه لحظات شادی کودکان باشند و این نیاز آنها را برطرف کنند و برای تفریح آنها وقت بگذارند. باید بچهها از زندگی لذت ببرند و شاد زندگی کنند.
ثبت دیدگاه