در بخشی از مقدمه این کتاب که دوازدهمین عنوان از کتب ناشر با محوریت «زنان انقلاب» است، اینطور میخوانیم:
«زن تراز انقلاب اسلامی میتواند زنی باشد در دل روستایی که با چند بچه قدو نیم قد، کنار تنور، برای جبههها نان میپزد. میتواند زنی باشد که به خواست خدا فرزندی ندارد؛ اما عرصه تکلیف را رها نمیکند و با راهاندازی مکتب یا مدرسهای، کمر به تربیت فرزندان جامعه پیرامونش میبندد. میتواند دختر مجردی باشد که دست روزگار سرنوشتش را به گونهای رقم زده است که در کنار پدر و مادر یا خواهر و برادر یا حتی عمو یا عمه اش زندگی میکند؛ اما بلاتکلیف و یله، روزگار نمیگذراند و برحسب توانش کارهای بر زمین مانده را به دوش میکشد. میتواند زنی باشد که در کنار همسر داری و تربیت فرزندان، خودش و جامعه اش را هم به خاطر دارد و…. تاریخ انقلاب ما پر است از این زنان، چراغی باید تا آنها را در اطرافمان ببینیم.
خلأ خسارت بار این روایت را جریانهای غرب زده و فمنیستی، به خوبی پر میکنند و در فقدان روایت زنانِ به معنای واقعی کلمه «تاریخ ساز» انقلاب اسلامی، به ترویج الگوهای غیربومی، بیگانه با سنت و آئین و فرهنگ و نیز مستحیل در یوتوپیای غربی مشغول اند.
تلاش برای پر کردن این ظرفیت خالی، هم ادای دین به حافظه ملی ایرانیان است برای درک بهتر تاریخ مردمی انقلاب و هم کمک به ترسیم چهره زن انقلابی مسلمان. آنگاه و پس از چند سال، تکثّر روایتهای زنان از رشد و بالندگی آرام و مستمر انقلاب و رویشهایش، به تدریج اطلاعاتی متقن و فضایی امن در اختیار اهالی علوم انسانی و مطالعات زنان قرار میدهد تا جایگاه و نقش زن در اندیشه اسلامی را مبتنی بر تجربههای پرتکرار نسلی انقلابی تحلیل و ترسیم کنند. همچنین، به هنرمندان سینما و غیر سینما و صاحبان رسانه کمک میکند تا اگر قصد انصاف دارند، چهره واقعی زن امروز و دیروز و نیز چهره آرمانی زن فردا را چنین بلند و ایستاده ترسیم کنند…»
همچنین نویسنده در بخشی از مقدمهاش درباره انگیزه خود برای نگارش این کتاب مینویسد: «مبارزه، فعالیتهای مخفیانه، تعقیب و گریز، زندان، شکنجه و… همیشه موضوعات جذاب و پر کششی در بیان تاریخ انقلاب اسلامی بودهاند و هستند. جذابیت، زمانی دوچندان میشود که بفهمیم قرار است یک زن آن را روایت کند. این دقیقاً همان چیزی بود که من را برای نوشتن خاطرات خانم اقدس حسینیان وسوسه کرد…»
در بخشی از این کتاب نیز میخوانیم:
«مات و مبهوت مانده بودم. صدای ضربان قلبم را میشنیدم. داشتند میرفتند سمت زیرزمین. چارهای نداشتم جز اینکه دنبالشان بروم. زیرزمین تاریک بود. بچهها دستگاه را خاموش کرده بودند و صدایشان درنمی آمد. صاحبخانه در را باز کرد. کلید برق را زد. همه به یکباره ظاهر شدند: مهدی آقا و اصغر و لیلا. خشکشان زده بود و فقط به همدیگر نگاه می کردند…»
اینکتاب با ۲۴۸ صفحه، شمارگان ۱۲۰۰ جلد و قیمت ۶۰ هزار تومان منتشر شده است.
ثبت دیدگاه