خبرگزاری تسنیم – سیدسعید هاشمزاده در نقد فیلمهای سینمایی “بیمادر” و “دسته دختران” که در چهلمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، نوشت:
“بیمادر” یک فیلم کوتاه معمولی است که نتوانسته در قامت یک فیلم بلند کار کند. فیلم بلند ملزوماتی میخواهد که بیمادر فاقد آنهاست. اگر فیلم کوتاه میتواند براساس پتانسیل یک موقعیت ساخته و پرداخته شود و حاوی یک یا دو حادثه در آن موقعیت باشد؛ اما فیلم بلند باید این حوادث و گرهها را گسترش داده و شخصیتها را در راستای آن تعریف، در اصل اجبار قرار دهد و آنها را در آزمون و خطا بگذارد.
دقیقاً عناصری که بیمادر ندارد. موقعیت اصلی بیمادر در واقع بحث رحم اجارهای در قبال یک عمل کلیوی است. این معاوضه و معامله، تمام خاصیت فیلم است در صورتی که فیلم باید به درون شخصیتها بلغزد و این لغزش و طرح مسئله لایه به لایه هر کدام از شخصیتها که نباید بینسبت به شغل و درگیری عاطفیشان باشد، به کلیشهایترین شکل ممکن برگزار میشود و به همین دلیل است که موقعیت را در چهارچوب پرداختی به مثابه و اندازه فیلم کوتاه نگه میدارد.
اگر در ایدهپردازی داستانی و سیر حرکتی یک شخصیت فقیر تنها این مسئله مدنظرمان باشد که او محتاج پول است، شخصیت و موقعیتمان با سَر زمین میخورد چون این ایده اگر همراه با روند خلاقه یا انگیزه فرعی نباشد همان کلیشه تکراری فقیر و غنی را رقم میزند. نکتهای که بیمادر به شدت دچار آن است. فیلم به جای اینکه رابطه و انگیزه آنها را بسازد به مضمون میپردازد.
به جای اینکه پی او وی داشته باشد یا دیدگاه ناظری که شخصیتها را منظم و درگیرکننده بسط بدهد، سعی میکند بر مسئله فقیر و غنی تأکید کرده و کیفیت داستانپردازی را نزول دهد. بیایید ظریفتر به این نزول کیفیت داستانی بپردازیم. درام پیشبینی شده درام شکستخورده است. اگر لحظهای مخاطب این مسئله را پیشبینی کند که حرکت بعدی و حتی نهایی کاراکتر چیست در واقع درام هیچ روند خلاقه و مضمون تازهای را ارائه نداده است.
همانطور که درباره شخصیت پژمان جمشیدی به عنوان برادر کسی که رحم را اجاره داده است، همین پیشبینی انجام و ارائه میشود. این پیشبینی درباره درگیری عاطفی دکتر و مهروز نیز اتفاق میافتد؛ همانطور که درباره حسادت زن دکتر با بازی میترا حجار و باقی حوادث. این پیشبینیها در نتیجه یک مسابقه میان مخاطبان باهوش یا منتقدان زبر دست نیست، بلکه بحث بدیهیات ترسیم و شکلگیری یک داستان است و مربوط به مراجعه مخاطب به داستانهایی اینچنینی است که پیش از این به آنها برخورده و آنها را به شکلی شابلونی و قالبی شنیده است.
بیمادر فقدان یک نکته بدیهی دیگر را نیز برای ما یادآوری میکند و آن نقطه نتیجهگیری است. نقطهای که در آن تحول شخصیت یا چرخش آن یا اصلاً انسجام تصمیمگیریاش و اصرارش بر انگیزهای که داشته باید مستدل و قابل قبول باشد. باید بنا بر شناسنامهای که فیلمساز از کاراکتر برای ما ساخته است، بتوانیم قبول کنیم که اکت نهایی باید اینگونه انجام میگرفت. در بی مادر اما اکت نهایی فاقد استدلال است و در دنباله تصمیمگیری و احوالات شخصیت محوری داستان نیست.
دسته دختران
دسته دختران نه سمفونی پایداری و مقاومت است و نه رجوع و پرداخت به مبارزین. دسته دختران سمفونی خمپارههاست. و چیزی غیر از آن نیست. چرا خمپارهها نقش اساسی را در فیلم بازی میکنند؟! چون کاراکترها و جغرافیایی که در آن قرار دارند را نمیشناسیم. این شناخت مربوط به حافظه تاریخی من مخاطب نباید باشد بلکه باید در لایههای شخصیتپردازی فیلمنامه و اجرا موجود باشد، نشانهگذاری و ارائه شود. و در فیلم جنگی، که قرار است مقاومت به تصویر کشیده شود، باید دشمنی را ببینیم یا حس کنیم که بتوانیم ایستادگی و شجاعت را بستاییم.
و الا قرارگیری در ناکجاآبادی که پر است از خمپارهها، نه جنگ میسازد و نه ستایش برانگیز است. کاراکترها آنقدر فاقد شناسنامه و ارائه درستاند که ما بیشتر به تیپ کاراکتری بازیگران ارجاع داده میشویم. در واقع شاهد بازیگران هستیم و نه نقشها. نیکی کریمی هرگز نمیتواند از تیپ ارائه و اجرای خود عبور کند و باقی بازیگران همچون پانتهآ پناهیها نزدیک به دیگر کاراکترهایی که ارائه دادهاند ایستادهاند، همچون کاراکتر ننه فیلم نفس.
و این دقیقا ارجاع مخاطب به حافظه تاریخی فیلمهایی است که دیده و کارگردان نتوانسته تا مخاطب را از این ذهنیت عبور دهد و او را با شخصیتی جدید مواجه کند. چهبسا این مواجهه باید در موقعیتی که کارگردان میسازد صورت گیرد، یعنی موقعیتی که ترسیم جغرافیا، دشمن، انگیزه، هدف و بسیاری دیگر از عناصر بدیهی در آن تعریف شده و مشخص شود.
فیلم در حدود دقیقه ۴۰ است که به انگیزه محوری کاراکترها میپردازد و مفهومی به عنوان دسته را برای ما معنی میکند، انگیزه بردن مهمات به خط. اما ۳۰ دقیقه بعد این انگیزه را دنبال میکند و در این ۳۰ دقیقه هیچ ماجرایی در روند رسیدن به این هدف تعریف و تشریح نمیشود، بلکه ما با موقعیتهای فرعی، اضافی و قابل حذف رو در رو هستیم که مربوط به کاراکترهاست و هیچ باب تازهای در نسبت کاراکتر و هدفشان باز نمیکند و ابعادی تازه نمیشکافد.
فیلم در یک هدف خلاصه میشود و آن رساندن مهمات و کمک به خط است. که این هدف در بسیاری از زمانهای فیلم ناپدید میشود و به جایش اتفاق و حادثه و خمپارهها در برابر دیدگانمان قرار میگیرد.
فیلمی که منیر قیدی ساخته است، فیلمی است که میخواهد جلوههای ویژه را به رخ بکشد، نه داستان دارد و نه شخصیت. نه ایران میسازد و نه جنگ. و نه ارتباط بین مخاطب میسازد با اتفاقات و آدمها و نه هیچچیز دیگر. جلوههای صوتی و تصویری است که حتی تبدیل به بازی کامپیوتری و سرگرمکننده هم نمیشود.
انتهای پیام/
ثبت دیدگاه