گروه جامعه؛ نعیمه جاویدی: بیشتر ما با دیدن چهره های رنجور و نحیف کودکان کار دلمان می خواهد با پرداخت مبلغی کمکشان کنیم. کارشناسان اما می گویند با این دست لطف ها بیش از آنکه دردی از این بچه ها درمان شود، مافیای بیگاری کشیدن از کودکان کار، خوشحال و فربه می شود. به هرحال اما تکلیف ما که هر روز در معابر شهر با دیدن این بچه ها مغموم می شویم و دلمان می خواهد کاری انجام دهیم، چیست؟ اگر کمک کنیم، مافیای کار سودش را می برد. کمک نکنیم، ممکن است وقتی بچه ها دست خالی به خانه یا پاتوق بر می گردند، مورد خشم والدین یا مافیا قرار بگیرند. تا بوده، نوعدوستی نمی گذارد بی خیال کمک کردن باشیم. حال خود ما هم با این محبت ها خوب می شود.
شاید بتوان گفت نکته در چگونه کمک کردن باشد تا به قول معروف، نه سیخ بسوزد نه کباب! «مژگان علیشاهی»، دانش آموخته مددکاری اجتماعی است که ۴ سال تجربه کار در حوزه کودکان آسیب های اجتماعی محله هرندی دارد و می گوید: «کودکان کارِ امروز، مافیای بیگاری کشیدن از کودکان کار فردا می شوند. این چرخه آسیب اجتماعی اگر اصلاح نشود، همچنان و پُر آسیب تر از قبل ادامه خواهد داشت.» علیشاهی، نکته های جالبی هم درباره «بازنشستگی» کودکان کار مطرح می کند که کمتر درباره اش گفته و شنیده ایم.
خیابان ها رنگارنگ می شوند
ماجرای گفتگوی ما با کارشناس فعال در زمینه آموزش کودکان کار از مواجهه با کودکی فال فروش در مترو شروع می شود، دختری لاغراندام که خودش را «نساء» معرفی می کند. آنهایی که این روزها بیشتر با مترو و اتوبوس رفت و آمد می کنند، هر روز خواه ناخواه با کودکان کاری مانند او سر و کار دارند. بچه هایی که یا یک گوشه کِز و گدایی یا روی سنگفرشها دفتر، کتاب و مدادرنگی هایشان را پهن می کنند. بعضی هایشان با لحنی خاص و مشترک، اصرار دارند «چَسِّ زخم» و دستمال کاغذی بفروشند و منظورشان همان چسب زخم است. معمولاً هم می گویند که خرج خانواده را می دهند و ثواب دارد که کمکشان کنیم. بعضی هایشان رنگارنگ ترند، گوشه ای می نشینند و نقاشی می کشند. چند تکه سنگ روی کاغذهای نقاشی می گذارند تا باد نبردشان و معمولاً رهگذرها پای از رفتن می کشند یا به تماشای نقاشی ها می نشینند. برخی هم با حسی شبیه حس فردی که از یک گالری نقاشی خاص، بازدید می کنند یکی از همین نقاشی های ساده را می خرند. این روزها راسته های مهم شهرها پر از کودکان کار مدادرنگی به دست است.
من هنوز شناسنامه ندارم
نساء وقتی می خواهد فالهایش را به من بفروشد، چهره اش را غمگین می کند. وقتی قیمت را از او می پرسم، همین که گوشه تراول۵۰هزار تومانی را می بیند، با لحنی کشدار و بیحال می گوید: «هرقدر خودت می خواهی بده خاله…» اما همین که از میان اسکناس ها، ده هزار تومان پول بیرون می کشم، سریع می گوید: «دانه ای ۳ هزار تومان.» یعنی این مبلغ برای تعداد فالی که برداشته ام، کافی نیست. همه فالها یکی در میان شبیه هم و تکراری هستند. یعنی هر نیتی که داشته باشم یا فالی می آید که می گوید: میان عاشق و معشوق فرق بسیار است یا فالی دیگر که: یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست…
وقتی به نساء می گویم که چرا فالهایش تکراری است، می گوید: «همین ها را به ما می دهند.» می خواهم پا پی شوم و بپرسم که منظورش چه کسی است اما می گوید: «دیگه فال نمی خواهی؟» و راهش را می کشد و می رود. یعنی مشتاق نیست بیشتر حرف بزند. دنبالش می روم و می گوید: «همسایه مان فالها را به پدرم می دهد، بقیه اش را نمی دانم…» جوابش واقعی نیست. این را حس قلبی من می گوید. می پرسم، درس می خوانی؟ می گوید: «هنوز شناسنامه ندارم.» حدوداً۸،۹ ساله به نظر می رسد. درس نخواندن، نداشتن مدارک شناسایی و کشیده شدن بچه ها بعد از دوره کودک کار بودن به آسیب های اجتماعی دیگر، اشتراک دردناک بزرگی بین آنهاست. بچه های کار معولاً گریزان از سئوال، نگران و پرخاشگر به نظر می رسند. اما چطور می توان به آنها کمک کرد؟ این همان پرسشی است که درباره اش با علیشاهی گفتگو می کنیم.
کودکانِ کار واقعاً نیازمند کدامند؟
بین این بچه ها هستند گروهی که واقعاً مشکلات اقتصادی خانواده، آنها را به عرصه کار فرستاده اما این گروه از بچه ها معمولاً جایی حوالی خانه، دستفروشی می کنند تا والدین بتوانند بهشان سرکشی کنند. غالباً هم رخت و ریخت تمیزتری نسبت به بقیه بچه ها دارند. زیرانداز ضخیم تری زیرشان پهن یا صندلی تاشوی کوچکی همراهشان هست. والدین، معمولاً بچه را به کسبه و مغازه داران اطراف می سپارند تا حواسشان به فرزندشان باشد و با هر کسی معاشرت نکنند. مورد اذیت دیگران قرار نگیرد و خرده فروشان سودجو از بساط این بچه ها و سادگی شان سوءاستفاده نکنند. بچه هایی که ظاهری آرام، ادبیاتی بهتر از بقیه کودکان کار و چهره هایی محجوب تر دارند. موهای شانه خورده، ناخن های کوتاه، لباس کهنه اما تمیز و کفش و پوشاک خیلی ساده به تن دارند. بچه هایی که مشغول انجام کار یا یادگیری یک حرفه هستند مثلاً کفش تعمیر می کنند یا در یک مغازه وردست می شوند معمولاً همان بچه هایی هستند که کمک خرج و تحت نظارت خانواده هستند. دست کم برای آینده شان مهارتی یاد می گیرند.
گلفروش کوچک شهر، خسته است…
کودکان کارِ تحت نظر مافیا هم مانند کودکانی که خانواده دارند، نظارت می شوند اما به نحوی دیگر.هم به اصطلاح، بپایی دارند که زیرنظرشان گرفته هم بچه ها طوری تربیت شده اند که همدیگر را کنترل می کنند. به عبارتی مُخبر و خبرچین همدیگر بار می آیند. همین روحیه باعث می شود، هر از گاهی گوشه ای از معابر شاهد کتک کاری چندتایی از آنها باشیم. روحیه منفعت طلبی، سلطه جویی و خشونت، ارثیه آزاردهنده ای است که از مصاحبت با بزرگسالان آشنا و ناآشنایی که آنها را در قالب باند مافیای کار به خدمت گرفته اند، نصیبشان شده است. دامنه فعالیت کودکان کار اگرچه تنوع بسیاری دارد اما هویت یکسانش، مصادره کودکی این بچه هاست که وقتی از دست می رود، دیگر بر نمی گردد. یکی ناچار، فال فروش می شود. دیگری کفش واکس می زند. بعضی هایشان شیشه ماشین پاک و اسپند برای رانندگان دود می کنند. لطیف ترین رشته بین کودکان کار، گلفروشی به نظر می رسد اما فقط در ظاهر و پشت رنگ و لعاب گلها، پنهان. بعضی بچه ها موادغذایی، لوازم خانگی کوچک مانند اقسام پلاسکو، ماسک و… می فروشند. مترو، زیرگذرها، پیاده روها و خیابان، پاتوق اصلی این بچه هاست.
فرق کودکان کار با هم چیست؟
دانستن تفاوت و تفکیک رفتارهای کودکان کاری که به دلیل فقر خانواده وارد دنیای کار شده اند و کودکانی که تا چشم باز کرده اند، خودشان را در چنگ مافیا دیده اند، مهم و ضروری است. از این نظر مهم که با نگاه صفر و صدی، هیچ یا همه نمی توان به ماجرا نگاه کرد. نمی توان گفت همه کودکان کار، جزو مافیا هستند پس به هیچ وجه نباید به آنها کمک کرد. بعضی از این بچه ها واقعاً نان آور خانواده و کمک خرج هستند، متاسفانه. این را هم البته نمی توان انکار کرد که بخش وسیعی از آنچه ما در قالب حقیقتی به نام کودکان کار در جامعه می بینیم، تحتِ امر و مورد سوءاستفاده مافیاست. با این حال مهم است که اقلیتی را به چوب و نگاهِ مخالفت با اکثریتی نرانیم. اینجا بحث اصلی ما درباره کودکان کاری است که تحت سلطه مافیایی که می تواند اعضایش از نزدیکان کودکان یا بزرگسالان غریبه تشکیل شده باشد، هستند. روزانه به صورت میانگین بین ۱۰ تا ۱۵ ساعت از وقتشان در کوچه و خیابان می گذرد از فرصت آموزش، تربیت و دریافت محبت در کانون خانواده و موهبت بازی و رشد در دایره همسالان بی بهره می مانند.
ترحم را فراموش کنیم، آموزش را نه!
مژگان علیشاهی مدتی با عنوان «مامان مژگان» مسئولیت «خانه مادری»؛ یکی از مراکز جمعیت «طلوع بی نشان ها» را برعهده داشت. همچنین طی ۴ سال، در قالب مددکاراجتماعی، داوطلبانه به وضعیت کودکان انواع خانواده های آسیب اجتماعی رسیدگی کرده است، او جزئی نگرانه درباره کودکان کار صحبت می کند. مثال ها و مصداق هایش را به پشتوانه این ۴سال کار و حضور میدانی مطرح می کند. وقتی قرار است درباره این کودکان صحبت کند، می گوید: «برای چاره جویی درباره این بچه ها بیش از آنکه نیاز به حس محبت اجتماعی یا ترحم عمومی باشد باید واقع نگرانه، آسیب شناسانه و کارآمد درباره شان حرف زد و قدم برداشت. وقتی عاطفی می شویم، قولی ندهیم که کمی بعد، یادمان برود. کودکان کار واقعاً کسی را لازم دارند که دائم و بدون ترحم به فکرشان باشد و آموزششان بدهند. این حقیقتی است که برخی گروه ها در قالب باند با سوءاستفاده و به کارگماردن این کودکان، سودهای کلان به جیب می زنند.»
زنگ خطر بازنشستگی کودکان کار
از علیشاهی درباره این می پرسم که آینده کودکان کار چه می شود، وقتی وارد سن نوجوانی می شوند، قاعدتاً کم کم از این چرخه خارج می شوند چون دیگر کودک نیستند که جثه نحیفشان دلی را به درد بیاورد و ترحمی را برای جذب کمک برانگیزاند. از طرفی جوان و بزرگسال هم نیستند که بتوانند برای خودشان کسب و کاری راه بیندازند.
از این پرسش استقبال می کند و از نکته جالب و کمتر شنیده شده ای درباره «بازنشستگی کودکان کار» می گوید: «لزوماً برای بازنشسته شدن در برخی مشاغل، فرد به سن سالمندی نمی رسد تا بازنشسته شود مانند کودکان کار. همین که دوره مصرف، دلیل حضور و سودآوری شان از دست می رود، بیکار و بازنشسته بی جیره و مواجب می شوند. بین این مرحله از زندگی بچه ها و آغاز مرحله بعد، معمولاً یک وقفه و فاصله کوتاه وجود دارد. از این مرحله به بعد چرخه خطرناک تر زندگی شان شروع می شود؛ پا می گذارند به سن نوجوانی و جوانی و در باندهای دزدی، کلاهبرداری، خرید و فروش موادمخدر به کار گرفته می شوند. بعد از این مرحله هم اگر کودک کار شانس بیاورد و خودش درگیر اعتیاد و ابتذال نشود برای خود، دار و دسته راه می اندازد و این همان چرخه معیوبِ آسیب است که ادامه پیدا می کند چون فرد، آموزش ندیده و مهارتی ندارد. عزت نفسش از بین رفته و می خواهد بدون کار کردن پول به دست بیاورد. در واقع وقتی بازنشسته می شوند، زنگ خطر به صدا در می آید که کودک دیروز، پا به باندهای آسیب های بزرگتر فردا می گذارد.»
راه خوب برای نجات کودکان کار
درباره امکان و امید نجات این بچه ها در فرصت طلایی بازنشستگی می گوید: «فلسفه اصلی حضور این بچه ها در کوچه و خیابان کسب درآمد برای باند یا خانواده است. اگر بخواهیم آنها را از این چرخه حذف کنیم، هم خودشان هم باند، واکنش نشان می دهند. پس چاره چیست؟ ما تعیین می کنیم کودک چه کاری انجام دهد، کجا کار کند، چه مهارتی بیاموزد. کودک درآمد داشته باشد اما در محیطی امن، ایمن، آرام و سلامت. پول پاکیزه به دست بیاورد. نان رقّت برانگیز ترحم خریدن، مظلوم نمایی، دورغ گویی، تظاهر و تمارض را نخورد. عواملی که عزت نفس کودک را له و فردی با آسیب دیدگی های روحی بسیار به آینده تحویل می دهد. این همان کاری است که از دست مسئولان بر می آید، آموزش و حمایت از تعالی زندگی این کودکان. این کودکان باید کودکی کنند، آموزش ببینند و کسب مهارت کنند. این بهترین راه نجات کودکان کار است.»
وقتی اعضای مافیا غریبه نیستند
این کارشناس حوزه آسیب های اجتماعی از پشت پرده های باند و مافیای کودکان کار پرده بر می دارد. نکاتی را مطرح می کند که ممکن است برای اولین بار باشد که می شنویم. یکی از این موارد درباره ماهیت جدیدی است که از مفهوم مافیای کار برایمان روشن می شود: «مافیای کودکان کار، لرزوماً باند مخوفی نیستند که تشکیل شده از غریبه ها باشند. طبق تجربه ای که از رفت و آمد به محله هرندی، شناسایی پاتوق و کانون های آسیب اجتماعی دارم، بگذارید به شما بگویم که متاسفانه گاهی اوقات سرپرستان کودکان کار را والدین همین بچه ها یا سرپرستی از اقوام و خویشاوندان خودشان تشکیل می دهد. والدینی که خودشان تا دیروز در چرخه تکدی گری، کودک کار، خرده فروشی و عمده فروشی مواد مخدر بودند اما حالا با افزایش سن، راه بهتر و پرسودتری علاوه بر فرستادن فرزندان خودشان به کوچه و خیابان برای کار دارند و آن راه انداختن یک باند با کمترین هزینه و بیشترین درآمد است.»
فرزند بیشتر در نتیجه سود بیشتر!
او درباره این می گوید که بیشترمان یک تعاریف و تعارف های فانتزی و ذهنی درباره آسیب های اجتماعی داریم که مایل نیستیم، خدشه ای به آن وارد شود. واقعیت و حقیقت اما در بسیاری موارد با آنچه در ذهن ماست، فاصله بسیار دارد. علیشاهی می گوید: «تا گفته می شود مسئولان برخی باندهای کار کودک والدین همان بچه ها هستند، عده ای سریع می گویند که عاطفه مادری و مهر پدری هرگز قبول نمی کند و این فقط یک ادعاست. والدینی که خودشان تا بچه بوده اند در کوچه و خیابان مشغول تکدی گری بوده اند. بعدها که بزرگتر شدند خواه ناخواه مافیای کار کودک آنها را وارد حلقه جدید دیگری؛ خرده فروشی موادمخدر و سرقت خیابانی یا… کرده است در این مشی قدکشیده اند، بنابراین وقتی صحبت از تکرار این چرخه با فرزندان خودشان می شود، بیراه و غیرممکن نیست و ممکن است برخی والدین این کار را انجام دهند.»
از انگیزه ای صحبت می کند که برخی والدین و سرپرستان خانواده های آسیب دیده اجتماعی را به این کار تشویق می کند: «کسب سود بیشتر برای این والدین معمولاً با تولد فرزندان بیشتر همراه است. اگر دقت کرده باشید، تعداد کودکان کاری که با هم خواهر و برادرند و در مترو و اتوبوس می بینیم، در این سالها بیشتر شده است. این بچه ها در یک کف دست جا و در شرایطی ناسالم به وجود و به دنیا می آیند. والدینشان اگر معتاد نباشند، شرایط روحی، روانی پایدار و خوبی هم ندارند معمولاً. چیزی برای آموزش به فرزندان خود ندارند مگر آنچه خودشان از کودکی در میان پنجه های همین خشونت و آسیب اجتماعی آموخته اند. معمولاً بیسواد و کم سوادند. متاسفانه این چرخه ای است که تکرار می شود.»
کفش و لباس کهنه اما مارک!
به نکته کمتر شنیده شده ای که حاصل مشاهدات و مددکاری میدانی در محدوده های پر آسیب مانند محله هرندی و مناطق جنوبی شهر است، اشاره می کند: «بین والدین کودکان کار، بودند مواردی که اگر ظاهرشان را ببینید باورتان نمی شود که فرزندانشان در کوچه و خیابان مشغول کار باشند. لباس های مد روز به تن دارند. چهره هایشان پر از رد انواع و اقسام عمل ها و خدمات زیبایی است. تلفن های همراه و اکسسوری هایی استفاده می کنند که به هیچ وجه ارزان نیستند. گاهی خود والدین هم در مترو و شهر، شانه به شانه بچه ها حضور دارند. این بچه ها و والدینشان معمولاً لباس و کفش هایی می پوشند که اگرچه کهنه و کثیف به نظر می رسند اما برند و گران قیمت هستند. تصور بیشتر ما این است که خیّری شمال شهرنشین اینها را به خانواده این بچه ها هدیه داده، بله! این هم ممکن است اما آن مورد قبل را هم نباید نادیده گرفت؛ سود و ظاهرسازی.»
بین جملاتش مدام، مکثی برای تأکیدی مهم دارد: «اینها را نمی گویم که من و شما بدبین شویم و به هیچ کدام از این بچه ها کمک نکنیم. موضوع این است که کمک های ما می تواند در مسیر بهتری صرف و سرمایه گذاری شود. این بچه ها اگر آموزش ببینند، باسواد شوند، شناسنامه و برگه های هویت اجتماعی شان پیگیری و صادر شود، در برابر آسیب ها بهتر محافظت می شوند. آموختن، چشمهایشان را نسبت به آسیبی که در آن به سر می برند، باز می کند. از خودشان و آینده شان بهتر محافظت می کنند.»
یاد می گیرند خشن نباشند و فحاشی نکنند
آموزش و برگرداندن فرصت بازی و کودکی کردن از ضرورت هایی است که علیشاهی برای حفاظت از سلامت روح و روان و آینده کودکان کار، ضروری می داند: «در خانه ای که پنج، شش بچه قد و نیم قد به دنیا می آیند که فرستاده شوند برای تکدی گری، کار و دستفروشی چه انتظاری از رشد و پرورش شخصیت این بچه ها داریم. کِی و چه کسی فرصت می کند به آن ها درست و حسابی درس بدهد؟ این بچه ها معمولاً یا اصلاً به مدرسه فرستاده نمی شوند یا به دلایل مختلف بعد از مدتی بازمانده تحصیلی می شوند. آموزش هایی که ما این سالها داشتیم، فقط در زمینه تقویت تحصیلی نبود. با نحوه برخوردمان با بچه ها به قول معروف از همان سلام و علیک اول، به پرورش شخصیت اجتماعی شان کمک می کردیم.»
مصداقی برای حرف هایش می آورد: «اولین کاری که از بچه ها می خواستیم که انجام بدهند این بود که دفعه بعد که پیش ما می آیند حتماً دوش گرفته یا دست کم تمیز و دست و رو شسته باشند. با لباس مرتب بیایند. موهایشان شانه زده باشد. آدامس نجوند، تخمه نشکند. مسواک بزنند در صورت امکان، دفتر و کتاب هایشان را بیاورند تا باهم به درس هایشان رسیدگی کنیم. لابه لای همین رفت و آمدها، خواه ناخواه کودک هنجارهای اجتماعی را یاد می گرفت. فرصت و ساعت بازی، کنار ساعت درس محفوظ بود. اگر پرخاش و فحاشی می کرد، با بی توجهی روبرو می شد. به مرور رفتارش را اصلاح می کرد. اخلاق و رفتارش بهتر و اجتماعی تر می شود. این حوصله، تداوم و تأکید برای آموزش، مقوله مهمی است. با برپایی یکی، دو برنامه جشن و نشست نمی توان ادعا کرد که کار لازم برای این بچه ها انجام شده، اینها عالی است اما برای جذب بچه ها. برنامه ها باید هدفمند ادامه پیدا کند و آموزش ها مستمر باشد. هم آموزش تحصیلی هم آداب اجتماعی.»
بیا اینجا پیش ما بنشین عزیز جان!
برخی هایمان مایلیم به کودکان کار کمک کنیم. علیشاهی از برکت شیوه های غیرمادی و برخورد مناسب اجتماعی البته به شرط استمرار و دور از ترحم بودن آن می گوید: «اگر کودک کاری را سراغ دارید که واقعاً نیازمند است و مطمئن هستید تحت سلطه مافیا نیست، می توانید به خودش یا خانواده اش کمک کنید. در غیر اینصورت برای کودکانِ کاری که مطمئن نیستید یا شواهدی شما را مطمئن کرده که جزو کودکان مافیای کارکودک است بهترین شیوه، محبت بدون ترحم و حمایت معنوی است. اگر در مترو پرخاش می کنند با کفش روی صندلی ها راه می روند به آنها با لحنی مناسب تذکر بدهید. اگرغذا یا خوراکی برایشان تهیه می کنید، حتماً آن را باز کنید به دستشان بدهید تا نتوانند آن را بفروشند. این بچه ها متاسفانه به دلیل فشار سرکردگان باند، یاد گرفته اند هر چیزی به دستشان می رسد را تبدیل به پول کنند پس این احتمال وجود دارد که بخواهند خوراکی ها را بفروشند. می توانید از خانه لقمه غذا و یکی، دو میوه شسته شده برایشان بیاورید و صبر کنید تا میل کنند. اینها معمولاً تغذیه مناسبی ندارند و همین کار ساده خیلی کمکشان خواهد کرد.»
این کارشناس، مصداق های بیشتری برای کمک غیر مادی می آورد: «اگر کودک کاری در مترو یا اتوبوس سرپا ایستاده یا روی زمین نشسته با محبت، نه ترحم! دعوت کنید بیاید روی صندلی بنشیند. اگر تدریستان خوب است یا در زمینه ای توانایی دارید که می تواند به درد او بخورد، زمانتان را هماهنگ کنید و هفته ای دست کم یکی، دوبار در فضایی عمومی اما نه پر ازدحام با او قرار بگذارید و به او آموزش دهید. به او نشان بدهید که وقتی مودب و مرتب است، برای شما عزیز و محترم تر است. این محبت ها! بیش از آنکه تصور کنید، حال بچه ها را خوب می کند. در دنیای خشنی که زندگی می کنند، روزنه ای می شود برای اجتماعی تر شدنشان. گاهی حتی آنها را از آسیب های بعدی حفظ می کند و به سمت یادگیری بهتر و بیشتر سوق می دهد.»
کودکان کار مترو را کتابخوان کنیم
«قدم های کوتاه اما استوار برداشتن، ثمره بیشتری داشته تا گام های بلند اما مقطعی. علیشاهی با گفتن این جمله و اینکه وعده ندادن و امیدوار نکردن، بهتر از بدقولی یا فراموش کردن وعده است مثال جالب دیگری می زند: «فکر کنید هر هفته با یکی از این بچه ها در یکی از خطوط مترو قرار بگذارید، کتاب داستان کودک به او امانت بدهید تا بخواند و هفته بعد برگرداند و با کتاب دیگر تعویض کند. دست کم در یک سال، همان کودک می تواند بیش از ۵۰ جلد کتاب بخواند. سنگ بزرگ معمولاً علامت نزدن است از همین هدف و کارهای کوچک، تغییرهای بزرگ شروع می شود. شما و ما چه می دانیم شاید همان کودک بقیه دوستانش را هم در خواندن این کتاب، سهیم کرد. دامنه وسیع و با برکت کارهای خیر را دست کم نگیریم. این کاری است که از عهده مردم بر می آید اما تصمیم ها و کارهای بزرگ برای رفع این آسیب بر دوش مسئولان و نهادهای مرتبط است.»
به عنوان کسی که در حوزه آسیب های اجتماعی فعالیت داشته، دلش گرفته از وعده های داده شده توسط برخی مدیران و مسئولان که به آن عمل نشده است: «من در یک مرکز مسئولیتی داشتم. مسئولی از کابینه دولت قبل برای بازدید آمد، پیشنهاد دادیم یکی از ملک های مناسب موجود در محله هرندی را به خوابگاه کودکان کار تبدیل کنند تا بتوان مهارت آموزی، سواد و فعالیت های مناسب سن کودکان مانند انواع بازی های کودکانه و… را برای این بچه ها داشته باشیم. استقبال هم کردند اما نتیجه چه شد؟ هیچ… اگر مایلیم و قرار است برای رفع مشکل کودکان کار، اقدامی انجام دهیم بهترین کار این است که به وعده ها عمل کنیم.»
/انتهای پیام
ثبت دیدگاه