یکشنبه, ۱۵ مهر , ۱۴۰۳ ساعت ×
پ
پ


خبرگزاری فارس – سودابه رنجبر:لب که باز می‌کند لفظ «بچه هام، عزیزام، پسرام، دخترام» از دهانش نمی‌افتد. در تمام این سال‌ها با آن‌ها عاشقی کرده است این را می‌شود از حس و حال عاطفی امروزش بفهمید. وقتی از ۱۵۰ فرزندش می‌گوید  چشمانش جلا می‌گیرد از یادآوری نام تک‌تکشان. محبت می‌دود در دستانش وقتی در هوا تاب می‌خورند، درست مثل پدری که آغوش بازکرده تا همه ۱۵۰ فرزند را زیر بال و پرش بگیرد. آن روزها که وارد گود پهلوانی حمایت از کودکان بی‌سرپرست شد ۲۰ یا ۲۱ سال بیشتر نداشت. جوان‌تر از آن بود که بابا صدایش کنند. آن موقع اسم «داداش یوسف» خوب رویش نشست؛ اما حالا که مویی و محاسنی سفید کرده بابا شدن بیشتر به او می‌آید به‌خصوص که در همه این سال‌ها به اسم برادر و در قامت پدر بوده است. «یوسف اصلانی را همه می‌شناسند چه آن‌هایی که دستی به خیر دارند و چه آن‌هایی که برای مهربانی دلشان غنج می‌رود، اما این بار قصد داریم در ایام فرارسیدن روز پدر «یوسف اصلانی» را از منظر یک پدر ببینیم و پیشنهاد کنیم همه پدرها این گزارش را بخوانند مطمئن باشید با خواندن سبک زندگی پدرانه او حال دلتان خوب‌تر از خوب می‌شود.

 

سبک زندگی او  مثال زدنی است

یوسف اصلانی از سال ۱۳۷۹  در یک اقدام  خودجوش حمایت از کودکان بی سرپرست  را شروع  کرد او از همان ابتدا سرپرستی  ۲۰  کودک  را برعهده گرفت. کودکانی که امروز جوان شده اند. حالا تعداد  بچه هایی که به سرپرستی گرفته است  ۱۵۰  نفر است بچه های  سالم  و کم توان حرکتی که در خانه  بهشت امام رضا زندگی  می کنند. او آمده بود تا از طرح‌های جدیدش برای حمایت بیشتر از جامعه معلولان بگوید. گله می‌کرد از سنگ‌اندازی‌ها می‌گفت که جلوی کارش را می‌گرفت از بودونبودهایی می‌گفت که نادیده گرفته می‌شد. همه حرف‌هایش را زد همه را؛ حرف‌هایش بسیار به‌جا و بااهمیت بود؛ اما وقتی به ماجرای سبک زندگی او و فرزندانش رسیدیم. متحیر ماندیم از این‌همه مهربانی از این‌همه عاطفه دوطرفه بین او و فرزندانش از خانواده بزرگی که او ساخته و به‌حق خوب پدری می‌کند. بله همه حرف‌های مهم او را گذاشتیم برای وقتی دیگر به‌خصوص وقتی آقا یوسف از نوه‌هایش گفت که حالا ۴ تاشده‌اند و قرار است او و همسرش تا شب عید صاحب ۴ نوه دیگر شوند. آقا یوسف وقتی از پسران جوانش می‌گوید قند توی دلش آب می‌شد. این روزها جوان داری آن‌قدر سخت شده است که حس و حال پدرانه آقا یوسف مثال‌زدنی باشد. حرف پسرها و دخترهای دم بختش که می‌شود بیشتر بی‌تابشان می‌شود. درست مثل پدرهایی که در اوج مهربانی نگران آینده فرزندانشان  هستند. نه‌فقط بی‌تاب فرزندان، جالب‌تر اینکه محبت عروس‌ها هم بردلش نشسته است. چند سالی است که در قد و قواره پدرشوهر هم ظاهر می‌شود که الحق رسمش را هم به‌جا می‌آورد . این را از وایت‌هایش فهمیدیم.

 آقا یوسف اصلاً فکرش را نمی‌کرد این بخش از گفت و گویش برای ما آن‌قدر جذاب باشد که در اولویت قرار بگیرد. مثل پدری که با یاد کردن از فرزندانش از آن‌ها حرف می‌زند تا دل‌تنگی‌هایش لحظه‌ای‌اش برطرف شود. آقا یوسف خیلی خودمانی از ارتباط عاطفی پسرها و عروس‌هایش می‌گوید. محبتش را می‌شود از لبخندها و بغض‌های وقت و بی‌وقتش فهمید. انگار خیلی حر ف های بین خانواده را بر زبان نمی‌آورد، اما به‌محض یادآوری آن‌ها در ذهنش حسابی کیفور می‌شد.

 

وقتی پسرهایم عاشق می شوند

 می‌پرسم بهترین لحظه‌هایی که با فرزندانت گذرانده‌ای چه موقع بوده؟

 او که تا چند دقیقه پیش برای حمایت از بچه‌هایش مرتب حق‌وحقوق همه کودکان بی‌پناه را یادآوری می کرد  به یکباره  خنده می‌دود روی صورتش، کمی مکث می‌کند: «بهترین لحظه وقتی است که می‌خواهند از عاشقی بگویند از ازدواج بگویند. خدای من چه لحظه خوبی است آن‌ها کوچک بودند سه تا ۵ ساله بودند که به خانه ما آمدند و حالا آن‌قدر بزرگ‌شده‌اند که می‌خواهند یک نفر دیگر را به خانواده ما اضافه کنند. اغلب خواسته ازدواج را با خودم ، همسرم یا دوستانی که در کنار ما هستند مطرح می‌کنند. باید باشید و ببینید آن لحظه را.  بچه‌های من خیلی باحیا هستند. سرخ و سفید می‌شوند وقتی بحث ازدواج و عاشق شدن وسط می‌آید.  یا وقتی می‌خواهند پیشنهاد برای خواستگاری فلان دختر را مطرح کنند.

 می‌پرسم در این شرایط شما چه می‌گویید: «بااینکه قند در دلمان آب می‌شود و هزار بار در دلمان ماشاالله ماشاالله می‌گوییم ،اما بااقتدار به آن‌ها می‌گوییم که ما هم باید نظر بدهیم و نظر خانواده مهم است.  مثل همه خانواده‌های ایرانی که پدر و مادر باید عروس و دامادشان را بپسندند. البته وقتی می‌بینیم که دلشان گیر است کمتر سخت‌گیری می‌کنیم. همیشه با همسرم خواستگاری می‌رویم . قرار را از قبل می گزاریم . مثل همه مراسم‌هایی که پسرها با پدر و مادر به خواستگاری می‌روند . دسته گل می خریم  و  چک‌وچانه می‌زنیم. ما برای همیشه کنار فرزندانمان می‌مانیم. برای اشتغال، مسکن، مراسم عروسی و همه و همه کنارشان هستیم بالاخره ما یک خانواده ایم ».

 

تا ازدواج نکرده اید  بچه این خانه هستید

 می‌پرسم فرزندان شما تا چندسالگی پیش شما می‌مانند؟

«خوب جواب واضح است تا وقتی‌که ازدواج کنند؛ درست شبیه به یک خانواده اصیل ایرانی با سبک زندگی اسلامی و…»

 حرف‌های یوسف اصلانی تمام نشده است. اما ذهن من می‌رود آنجایی که حالا خیلی از خانواده‌هایی که حتی دستشان به دهانشان برسد از استقلال و جدایی فرزندانشان  ابایی ندارند. آن‌وقت آقا یوسف ۱۵۰ فرزند را زیر سایه خود نگه می‌دارد تا وقتی‌که ازدواج کنند!؟

قبل از اینکه سؤالم را بپرسم انگار آقا یوسف از تعجبی که در چهره من دیده، سؤال بعدی‌ام را حدس زده باشد

 می‌گوید: «فرزندان من مثل یک خانواده اصیل ایرانی اسلامی در خانه بهشت امام رضا می‌مانند تا بساط ازدواجشان فراهم شود. این روزها می‌خواهند فرهنگ غرب را به‌زور هم که شده به خورد ما بدهند، اما نمی‌شود که نمی‌شود. چند وقت پیش درکارشناس غرب زده در یک سمینار انگیزشی از استقلال فرزندان بعد از سن قانونی این‌طور تعریف می‌کرد که  جوان‌های اروپایی  می‌توانند قبل ازدواج از خانواده مستقل شده و روی پای خودشان بایستند. این نگاه و این رویکرد  کجای فرهنگ ما جا دارد؟ بله جامعه ما نیاز به پیشرفت‌های علمی ، اقتصادی ، پزشکی  و… دارد؛ اما سبک زندگی ایرانی و اسلامی ما بسیار غنی است ما در این مورد هیچ خلائی نداریم که بخواهیم غرب‌زده بشویم. اتفاقاً درزمینهٔ حفظ خانواده و حفظ جوان‌ها و نوجوان‌ها خانواده ایرانی در جهان یک الگوی کامل است و این بزرگ‌ترین سرمایه اجتماعی ما محسوب می‌شود. چرا باید جوان ما از خانواده جدا شوند و به دهان گرگ بیافتند؟ خانواده یعنی عمو، عمه، دایی، خاله، پدربزرگ و مادربزرگ خانواده یعنی پسرعمو، دخترعمو، پسرخاله ، دخترخاله  و…ما که در خانه‌مان این‌ها را نداریم قدرشان را خیلی خوب می‌دانیم. شخصیت بچه‌ها در ارتباط با تک‌تک اعضای خانواده تکمیل می‌شود.  شما نمی‌دانید که ما چقدر تلاش می‌کنیم تا برای فرزندانمان این خلأ را پرکنیم فرزندانی که پدر و مادر ندارند و این درد کمی نیست ، اما همیشه شرایط خانه‌مان را شاد نگه می‌داریم تا بچه‌هایم لبخند داشته باشند بچه‌ها غمگین و افسرده نباشند. ما خیلی تلاش کردیم تا نگاه آن‌ها را به جامعه عوض کنیم. فرزندان من در خانه می‌مانند تا هر وقت که بخواهند ازدواج کنند.  در خانه می‌مانند تا محبت کردن را خوب یاد بگیرند و بتوانند خانواده تشکیل دهند و خانواده بعدی‌شان را سیراب محبت کنند.»

 

بساط عروسی در راه  است

در حین مصاحبه ، تلفن آقا یوسف خیلی زنگ می‌خورد هیچ تماسی را بی‌جواب نمی‌گذارد البته با یک پیام کوچک ، اما برای جواب دادن به یکی از تماس‌ها مصاحبه را قطع می‌کند جواب می‌دهد: «سلام آقا داماد». کمی مکث می کند و  به حر ف های  ان  طرف  خط خوب گوش می کند  و  می‌گوید:« سالن عروسی می‌گیریم، اما حالا شرایط خوب نیست. ابتلا کرونا و اُمیکرون بیشتر شده خطر دارد پسر جان. من قول دادم شما صبر کن. راستی  میز تلویزیون را خریدیم توی پارکینگ  گذاشتیم مبارکت باشه بزارش روی جهیزیه. بقیه رو هم‌جفت جور می‌کنیم نگران نباش.»

 گویا پشت خط یکی از پسرهای آقا یوسف است که بساط ازدواج اش را مهیا می کند و برای خیال جمعی به پشت‌وپناهش زنگ‌زده است.

روز پدر مهمان دارید؟

 می‌پرسم فرزندان شما بعد از ازدواج به شما سر می‌زنند؟ به خانه می‌آیند؟ مثلاً حالا که روز پدر است ممکن است به دیدن شما بیایند؟

 خنده می‌دود روی صورتش، چرا نیایند؟ ما خانواده ایم. درست مثل پسری که بعد از ازدواج به خانه پدری سر می‌زند و تازه‌عروس را می‌برد و همه اهل منزل خوشحال می‌شوند و اسفند دود می‌کنند. فرزندان من خیلی بامعرفت هستند .خیلی دوستشان دارم».

 می‌پرسم اصولاً جوان‌ها از اینکه به دیگران بگویند ما پدر و مادر نداریم گریزان هستند حتی ممکن است این موضوع را از خانواده جدیدشان هم پنهان کنند چه کردید که بچه‌ها دوست دارند به خانه برگردند؟

 خانه بهشت امام رضا برای آن‌ها خانه بوده است بچه‌ها من قبل از کرونا هرروز به مدرسه می‌رفتند هرکدام که به خانه  برمی‌گشتند باید درس می‌خواندند وظیفه‌شان درس خواندن بود . بازی کردن بود. بعد از کرونا  برای همه آن ها تبلت  خریدیم  که از درس هایشان جا نمانند .  هرکدام اتاق خودشان را دارند  ما یک خانواده‌ایم ۱۰۰ نفر پرسنل به این بچه‌ها با عشق خدمات‌رسانی می‌کنند. روزانه هزارتا غذا درست می‌کنیم هرروز ۶۰۰ نان می‌خریم این‌ها یعنی برکت. در خانه ما خنده و شادی حکم فرماست و سعی می‌کنیم جای خالی عشق پدر و مادر را پرکنیم».

 

 ۸۵ شهید که در بهزیستی بزرگ شدند

«همیشه تلاش می‌کردم که خانه بهشت رضا را خانه خودشان بدانند ، اما یک ایده‌ای به ذهنم رسید و همان ایده چشم من را روشن تر کرد. چند سال پیش  با چند نفر دوستان سعی کردیم شهدایی که در بهزیستی بزرگ‌شده بودند را شناسایی کنیم. پیدایشان کردیم ۸۵ نفر از فرزندان بهزیستی در سال ‌های دفاع مقدس شهید شده بودند. از این تعداد برخی ازدواج‌کرده بودند خانواده‌هایشان را پیدا کردیم به دیدنشان رفتیم خانواده‌های موفق، اما هیچ‌کدام از همسران آن‌ها راضی نشدند که اعلام کنند شوهرانشان در بهزیستی بزرگ‌شده‌اند. چون مردم جامعه نسبت به بهزیستی و مراکزی که از این بچه‌ها حمایت می‌کردند نگاه مثبتی نداشتند. می‌دانید چرا؟ چون فرهنگ‌سازی نشده بود. هر وقت  سکانس فیلمی از بهزیستی را در تلویزیون  نشان می‌داد فصل پاییز بود. ناامیدی بود. کلاغ‌ها بودند . و حیاطی که پر از برگ‌های زرد پاییزی است . در واقع  افسردگی را به مردم نشان می‌دادند. از آن روز تلاش کردم نه‌تنها نگاه جامعه را به این مراکز عوض کنم بلکه دیدگاه بچه‌ها را نیز به این مراکز تغییر دهم همین است که حالا پسران دست همسران و بچه‌هایشان را می‌گیرند و به خانه می‌آیند».

مثل همه پدرشوهرها  مهربان است

می‌پرسم در حل اختلافات خانوادگی کنارشان هستید؟

باز خنده پهن صوت آقا یوسف می‌شود می‌گوید اتفاقاً همین چند روز پیش بود تنگ غروب تلفنم زنگ خورد یکی از عروس‌هایم بود با صدایی غمگین گفت: بابا…. از خونه رفته بیرون باهم دعوامون شد.  می‌ترسم شب خونه نیاد میشه بهش زنگ بزنید بگید بیاد خونه وقتی هم اومد از من عذرخواهی کنه؟

زنگ زدم به پسرم تا گوشی را برداشت گفت:… به شما زنگ‌زده؟ گفتم: «بله برو خونه. زود برو. رفتی حتما  از زنت عذرخواهی کن!»

 گفت: «میرم خونه، اما دو ساعت دیگه. زود برم لوس میشه».

گفتم: «برو عزیزم. رسیدی خونه عذر خواهی یادت نره ها»

 فردا زنگ زدم به عروسم که حالش رو بپرسم شاد و سرحال بود. گفت: «همون دیشب بعدازاینکه به شما زنگ زدم نیم ساعت دیگه اومد خونه. ولی بابا فقط یک‌بار عذرخواهی کرد!»

آقا یوسف به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد قهقهه می‌زند و می‌گوید: «خلاصه عروسم را راضی کردم که به‌یکبار عذرخواهی پسرم رضایت دهد».

 سکوت می‌کند و بعد از چند لحظه می‌گوید: «انشالله همه جوان‌های خوشبخت باشند جوان‌ها و بچه‌های من هم همین‌طور.»

در لابه‌لای حرف‌های آقا یوسف متوجه می‌شوم که او فقط فرزندان تحت مجموعه خیریه بهشت امام رضا پدری نمی‌کند او حواسش به همه است به هر شخصی که سر راهش قرار بگیرد دلش می‌تپد برای عشق ورزیدن به جوان‌ها و نوجوان‌هایی که نیاز به کمک پدرانه داشته باشند.

او فرزندان بیشتری دارد

 آقا یوسف اصلانی تا اینجای مصاحبه وقتی از فرزندانش می‌گوید یک‌جور خوشحالی می‌دود در صورتش، اما وقتی صحبت از مادری شد که چندین بار به او زنگ‌زده بود و کمک خواسته بود و حضور او در خانه مادر با تأخیر مواجه  شده  است  بقیه ماجرا  را  این‌طور برایمان تعریف می‌کند: «به منزل مادر پیری رفتم دو فرزند معلول داشت یکی چهل‌ساله و دیگری ۳۶ ساله. هر دو را خودش با قامتی  خمیده در تمام این سال‌ها بدون اینکه از  شخصی کمک بگیرد بزرگ  کرده بود حمام برده  بود  اما بازهم به خاطر شرایط خاص  و وابسته بودنشان به بستر بوی عفونت خانه را گرفته بود. همسرش را سال های دوری از دست داده  بود و دختر  جوان و سالمی  هم  داشت  که به او کمک  می کرد».

آقا یوسف به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد حلقه اشک می‌دود در کاسه چشمانش : «پیرزن از من چیزی نمی‌خواست. هیچ‌چیزی.  فقط می‌گفت : «فرزند  سوم ام  ، دخترم را نجات بده او جوان است و سالم. هر خواستگاری که می‌آید به خاطر شرایط خانه می‌رود و پشت سرش را نگاه نمی‌کند. بیا خواستگاری برای یکی از پسرهایت. خیلی دردناک  بود مادری که بدون همسر سال‌ها زحمت فرزندان معلول وابسته به تخت را به دوش کشیده و حالا تنها نگرانی‌اش خوشبختی دختر سومش است که صحیح سلامت است و شرایط ازدواج برایش مهیا نیست. نمی‌دانستم  چه بگویم ».

 قصه پدری کردن آقا یوسف تمامی ندارد  حتی می شود روایت های پدری او را در کتابی نوشت که حالا حالا ها باید نوشت .

انتهای پیام/




منبع

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.